لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

تاب تاب عباسی

امروز اومدم لیانا گذاشتم تو تابش واسه خودش تاب تاب عباسی میخوند البته بچم فقط آهنگشو میزد میگفت تا تا یه لحظه دیدم چشماش داره بسته میشه ای وای لیانا داشت میخوابید اینم مراحل خوابه لیانا در تاب..   بعدا نوشت.. لیانا دوبار دیگه توی تاب خوابش برد هورااااا   ...
20 دی 1392

دست کپل جوهری

با صدای بلند برای خودش آواز میخونه و میره تو اتاق خودش بعد چند دقیقه میبینم صداش نمیاد بهش میگم جوجه کوچولو کجایی بیا پیش مامانی بعد چند لحظه هن هن کنان چهاردست و پا میاد پیشم ای واییییی با دهن و دستای جوهری..خانوم کوچولو روان نویس بابایی تو دهنش کرده بوده جوهرش پخش کرده بود من شوکه شدم نکنه جوهر خورده باشه که شکر خدا فقط لباش جوهر شده بود...آخه بگو با کشوی بابایی چیکار داری دست به وسایلش میزنی  هیچی نتیجه اش اینکه وسایل کشو خالی کردم دست کپلوی جوهری از ترس اینکه جوهر نخورده باشی نتونستم از لبای نانازت عکس بگیرم سریع لباتو شستم ...
17 دی 1392

نی نی بازیگوش

  لیانا در حال دویدن اینجا سریع میدوید که یهو زمین خورد (در حالت زمین خوردن)  عاشق باز کردن در فرقی نمیکنه در جا کفشی یا در اتاق یا در کمد کلا عاشق در هست فرشته کوچولو  جدید ترین خرابکاریه لیانا جون شکستن کاسه ماست در اثر ضربت پی در پی یک عدد قاشق فکر کنم انشالا تا سال آینده مامانی باید از دوباره جزیه تهیه کنه عاشقتیم عروسک کوچولو ...
13 دی 1392

برای تو مینویسم

 دختر عزیزم مامانی میخوام برات بنویسم بدونی که چقدر خدارو شکر میکنیم برای وجودت تو زندگیمون خیلی به خودم می بالم که مادر فرشته ایی همچون تو هستم.عزیزم این روزا دارم لحظه به لحظه بزرگ شدنتو سریع میبینم از اینکه با اون پاهای کپل کوچیکت سریع راه میری بدون اینکه نیاز داشته باشی حتی یک دستتو بگیریم تا رومو بر میگردونم میبینم رفتی تو اتاق قربونت برم که وقتی میبینمت دلم قنج میره عزیز دلم اینقدر بزرگ شدی که محبتتو بهم میرسونی با سرعت میدویی سریع سرتو رو پام میزاری یه کم به زبون خودت حرف میزنی باز دوباره میری دنبال بازیگوشی دخترم چهار روز دیگه یازده ماه میشی یعنی یازده ماهه که خوشبختیمون تکمیل شده عروسک قشنگم عاشق برنام عمو پررنگ...
12 دی 1392

مسافرت..یلدای 92 ..سال نو میلادی مبارک

اول از هرچیز تولد حضرت عیسی مسیح پیامبر صلح و دوستی  به همه هموطنان مسیحی تبریک میگم انشالا سالی همراه با صلح و آرامش برای تمام مردم جهان باشه   دختر نازنازیه من خیلی باهوش و پرجنب جوش شده خیلیکارای با مزه انجام میده که دل همرو حسابی برده 28 آذر ساعت 11 ظهر حرکت کردیم سمت کرج دیدن مامان جون و باباجون دلمون حسابی تنگ شده بود اولین باریه که لیانا برف میبینه قربونت برم مامانی که عاشق نون خوردن هستی نزدیک تونل کندوان خیلی هوس آش کردم به بابایی گفتم آش دلم میخواد آخه دوسالی میشد آش نخورده بودم بابایی هم دوتا آش خوشمزه گرفت دلم نمیخواست به لیانا بدم ولی مگه ول میکرد یه کوچولو رشت...
4 دی 1392

اولین انتخاب و اولین چهار دست وپا رفتن

دختر کوچولوی من دو روز پیش یعنی 24 آذر ماه اولین انتخاب زندگیشو انجام داد سه تایی رفته بودیم یه سیسمونی فروشی که انتهای فروشگاه مخصوص فروش اسباب بازی بود.. برای لیانا لباس انتخاب کردیم اومدم پولو با اقای فروشنده حساب کنم که دیدم بابایی داره به دختری میگه باباجون اونو بزار سرجاش برگشتم دیدم یه عروسک بن تن که آویزون شده بود برداشته به هیچ عنوان راضی نمیشد پس بده محکم بغلش کرده بود..رفتم هرچی عروسک دخترونه بود آوردم نشونش دادم که حداقل یه چیز بهتر برداره اصلا راضی نمیشد نگاهشون کنه روشو بر میگردوند حتی یه عروسک بزرگ انگری برد اوردم یه کم به نوکش دست زد بیخیالش شد ما هم گفتیم خوب چیزیو که دوست داره براش بگیریم به چشم لی لی دوستداشتنی اومده دی...
26 آذر 1392

اولین ها

ده ماهگی میوه زندگیمون داره پر میشه از اولینها..اولین گام برداشتن اولین خرابکاری   حالا هم اولین غذا خوردن به طور مستقل البته به شیوه لیانا مراحل غذا خوردن لیانا جون اینجا بابا جون میگه دختر نازم پاتو از تو سینی بردار   ذوق بعد از غذا خوردن نتیجه کار اینکه کل فرش جارو زدیم و سر تا پای لباساشو عوض کردیم لیانا عادت بدی که داره اینه که از پیش بند بیزاره تا دور گردنش ببندیم محکم میکشه تا درش بیاره کلی هم گریه میکنه به خاطر این شاید در روز چهار یا پنج دست لباس به خاطر خیس شدن یا غذا ریختن روی لباساش عوض میکنیم تازه از همه بدتر اینه که لکه بعضی غذاها ...
22 آذر 1392

وروجک خرابکار

لی لی کوچولوی ما روز به روز داره بزرگتر میشه کارایی میکنه که خودم میمونم دخترم یعنی داره با این سرعت رشد میکنه هرکاریو با یه بار دیدن انجام میده مثلا یه دستمال میبینه فوری میگیره میزو پاک میکنه یه بار به عروسک مورد علاقش مثلا اب دادم خودش هربار لیوان میبینه میخواد به عروسکش هم اب بده جوراباشو میخواد خودش تو پاش کنه خلاصه در کنار رشد جسمی خدارو شکر ار نظر فکری و روحی رشد فوق العاده ایی داره صد البته در کنار همه این پیشرفتها توی خرابکاری و شکستن هم پیشرفت لیانا جون فوق العاده چشمگیر بوده نمونه اش اینکه مامان جون لبانا یعنی مادر بنده دوتا شیشه شیر از دوران نوزادیه منو گذاشته بودن تو سیسمونیه لیانا حالت سمبلیک و نمادین یعنی این شیشه شی...
20 آذر 1392