لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

دیدار

اواسط آذر ماه مامان مهین و بابا جلیل پیشمون اومدن لیانا از چند روز قبل خیلی ذوقزده بود که قراره بیان...هر روز صبح که از خواب پا میشد میگفت نیومدن؟؟میگفتم نه چند روز دیگه و میزد زیر گریه حتی روزی که مامان اینا تو راه بودن باهاشون تماس میگرفتم میگفتم کجایید میگفتن سیاه بیشه لیانا میزد زیر گریه که چرا جای دیگه رفتن و نیومدن پیش ما  رسیده بودن نور تماس گرفتم مامان گفت نزدیک میدان فیضیه لیانا باز میزد زیر گریه هر چی هم بهش میگفتم همینجان تو نور باورش نمیشد   چهار روز از کنار هم بردن لذت بردیم هرچند خیلی کوتاه بود ولی دلچسب ..قبل از رفتن هم مامان مهین و بابا جلیا با ایانا صحبت میکردن تا آمادگی رفتنشون داشته باشه البته کلی هم بهش وعد...
30 آذر 1395

برف پاییزی

   سوم آذر ماه بارش برف شدید داشتیم سه روز پی در پی برف بارید شهرمون عروس شده بود لیانا هم ذوقزده حسابی تا میتونست برف بازی کرد ..برف با تمام زیباییش و اینکه نعمت خدای بزرگه ولی برف سنگین تو نور که بیشتر بارون میاد دردسرهای خودشو داره به طوریکه سه روز تمام آب قطع شده بود وخیلی جاها حتی برق و گاز هم نداشتن..برای غذا پختن اب معدنی استفاده میکردیم برای شستن ظروف برف اب میکردیم..یاسر کارش این سه روز پارو کردن برف پشت  بوم شده بود کوهی از برف میورد خونه اب میکردیم میشد یه ذره لیانا هم هی برف میخورد و تو دهن ما هم به زور میزاشت  کلی هم با بابا روی پشت بام برف بازی میکرد و به زور میومد پایین دیگه یاسر براش یه تشت برف میورد تو ...
20 آذر 1395

لیانا و خداشناسی

رفتیم بیرون داریم دوتایی بر میگردیم خونه توی مسیر باهم زیاد صحبت میکنیم ..بهم میگه مامان خدا کجاس؟میگم خدا همه جا هست..میگه چه شکلیه شبیه ابره؟ میگم مامان جون کسی خدارو ندیده ولی خدا همه مارو میبینه و هر کسی کار خوبی انجام بده بهش هدیه میده و اینکه همه مارو خیلی دوست داره میگه پفک جایزه میده چجوری جایزه میاره؟میگم مثلا کار خوبی کنی به بابا پول بیشتری میده که برات هرچی دوست داریم بخریم جدیدا با توجه به سنش گاهی این سوالارو میپرسه تا جای تونستم سعی کردم جواب ایدولوژیکی دخترجونمو ساده بدم ولی در غالب حقیقت  میگن جوابای درست در حد فهمشون بدیم در مورد این سوالا.. بچه بودم مامانم میگفت خدا نور هست تو آسمون ولی من ...
27 آبان 1395

من لیانا پاییز

اینروزا غرق سرخوشی و سرحالی هستیم با لیانا لذت زندگیو میبریم غرق شدیم تو دنیای دختر کوچولومون باهاش بچگی میکنیم تا اونجا که بتونبم داریم سعی میکنیم دنیای کودکانه اش شاد باشه و با خاطرات خوب بابا اسبش میشه مامان مشتری آرایشگاهش با بابا تاب بازی میکنه با مامان مامان بازی .بابا کنارش روتخت میخوابه لیانا بپربپر میکنه مامان براش کتابهای شعرشو میخونه مامان و بابا میشن مخاطب شعرها و داستانها و خیالپردازیای لیانا با دقت هم گوش میدن نمیدونیم تصویری که تو ذهن لیانا از خودمون باقی میزاریم چه جوریه ولی لیانا بدونه که ما سعی و تلاش خودمونو میکنیم که مامان و بابای خوبی باشیم براش باربی خریدیم بر خلاف میلمون ولی خواستیم نسبت به چیزی حساسش نکنیم خ...
21 آبان 1395

پاییز برگ ریز هزار رنگ

بهترین فصل برای من پاییزه عاشقشم با اینکه همیشه تفسیرهای غم انگیزی ازش شده ولی مندوست دارم این فصلو مخصوصا ماه آبان..اصلا برای من پاییز زنده شدنه تلاش و تکاپوس شاید چون همیشه عاشق مدرسه رفتن بودم این حس خوب بر میگرده به دوران درس و مدرسه جمعه گذشته تصمیم گرفتیم بریم به کوه و جنگل  طبیعت رنگ پاییزی به خودش گرفته بود هرچی از زیباییش بگم کم گفتم حتی عکسا نمیتونن زیبایی که با چشم دیده میشن منتقل کنن..خیلی خیلی خوش گذشت چون هوا هم آفتابی و عالی بود و حسابی از منظره لذت بردیم البته لیانا بد ماشینه و توی ارتفاع و پیچ جاده کمی بیقرار شد بالاتر نرفتیم  چون همینجور که داشتیم میرفتیم به کندلوس میرسیدیم که با توجه به حال لیانا تا وسطهای...
21 آبان 1395

نقاشی های لیانا قسمت اول

لیانا مدتیه که نقاشی هاشو در غالب داستان میکشه یعنی در حین نقاشی کشیدن مدام در حال قصه تعریف کردنه و نقاشیشونو میکشه اونم چییی یه ماجراهای باور نکردنی  نقش های اصلی تمام نقاشی هاش هم خودش و یسنا دختر عمه اش که خیلی رابطه خوبی باهم دارن و مامان مرجان و بابا یاسر گاهی کارن و خاله مینا   این نقاشی لیانا و یسنا و مامان مرجان هستن تو اتاق لیانا یعنی هلاک اون اسباب بازیای بالا سمت راست هستم که کشیدی دختر نازنینم  حالا ماجراها و داستاناش هم در حین کشیدن روایت میکنه لیانا و یسنا در قایق در حال ماهیگیری فدای ذهن خلاقت اینجا یه شهر بادی کشیده اونم سرسره بادی و پله هاشه خیلی برام جالبه که دخترا در حالت نیم رخ میکش...
9 آبان 1395

لیانای خودآموز

شماره واحد خونه مامان مهین 8 است که روی درب ورودی خونشون هست..شهریور ماه که  کرج بودیم میپرسیدی مامان این چیه روی در میگفتم  عدد 8 ولی توضیح نمیدادم که هشت انگلیسییه..بعد اشاره میکرد به واحد کناری میگفتم عدد 7 ..یه روز خونه مامان مهین بودیم گفت بیا مامان بلدم اعداد بنویسم نگاه کردم دیدم 3 و 4 انگلیسی بهمراه 7و8 انگلیسی نوشته  میگم از کجابلدی میگه بلدم دیگه میگم اآخه شما اینارو از کجا یاد گرفتی اصلا باهاش انگلیسی کار نمیکنم  برام جالب بود عدد 3 و 4  چه جور نوشته یا از روی ساعتها یا کنترل تلویزیون شایدم تلویزیون که بعید بدونم   دیدم دختر جان مث مامان و باباش به رشته ریاضی و اعداد  علاقه مند شده گاهی ب...
9 آبان 1395

سرگرمی خلاقیت نقاشی

از شهریور ماه تا اواسط مهر  خیلی کم کار شده بودم در رابطه با آموزش و سرگرمیهای لیانا خیلی کم وگذرا یه کارهایی میکردیم ولی منو راضی نمیکرد.خیلی از بابت این موضوع ناراحت بودم  البته حدودا یک ماه کرج بودیم و لیانا حتی به خودش فرصت غذا خوردن نمیداد و حسابی مشغول شیطنت و بازی بود و مهرماه  برعکس سالهای دیگه یه جورایی بی حس و حال بودم  ولی دو هفته ایی میشه که ما هر روز با لیانا یه کار مشترک با همکاری هم انجام میدیم یکی اینکه با لیانا کیک درست کنیم..خیلی خیلی دوست داره مخصوصا اون قسمت آرد ریختنو نونهای خوشمزه درست کنیم اشپزی میکنیم  با کمک هم  ولیانا حتی به پیشنهاد خودش ظرف های کوچیک میشوره(خیلی ...
7 آبان 1395

زلال کوچکم

لیانا خیلی مهربون ه با این سن کم قدردانی خوب بلده کاملا خالصانه محبتشو نشون میده واقعا روح بچه ها خیلی زلاله هر موقع باهاش بازی میکنم دستمو میبوسه یا صورتمو بوسه بارون میکنه میگه مرسی مامان که باهام بازی میکنه گاهی خجالت میکشم میگم حتما براش کم میزارم که اینجوری ذوق میکنه ولی سعی میکنم بعد انجام کارهای ضروری مثل آشپزی برای لیانا وقت بزارم حتی اگه باهاش بازی نکنم بغلش بگیرم باهاش حرف بزنم بوسش کنم و توی گوشش هی تکرار کنم که دوسش دارم. دستشویی میبرمش دستمو بوس میکنه کتاب میخونم براش دستمو بوس میکنه میزارم گاهی خط قرمزهارو رد کنه بوسه بارون میشم با دلیل و بی دلیل مرتب میگه مامان دوستت دارم بابا دوستت درام اندازه دنی...
7 آبان 1395