لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

تعطیلات

چقدر فاصله بین ثبت خاطرات میفته خیلی از این موضوع ناراحتم چون باعث میشه خیلی از شیرین کاری ها و  خاطرات لیانا یادم بره و ثبت نشن..این ثبت خاطرات از همه لحاظ برام مهمن یکیش  اینه میخوام دخترم از گوشه ایی از سالهای عمرش که زیاد در خاطرش نمیونه یه نوشته هایی داشته باشه و در اینده از خوندشون لذت ببره و این لحظه های ناب  و تکرار نشدنی برای همیشه ثبت بشن..هرچند که خوندن  خاطرات کودکی لیانا برای من و یاسر در اینده خیلی خیلی شیرین و لذت بخش خواهد بود..به امید خدا از این به بعد خیلی زود به زود برای دخترم بنویسم. تعطیلات تاسوعا و عاشورا قسنت شد دوبارهکرج بریم و بعد از چهارسال تونستم موقع شله زرد نذری مامانم باشم چهار روز کر...
7 آبان 1395

یک روز به یاد ماندنی

اوایل مهرماه بود که دوست عزیز وبلاگی فریده جون و پرهام گلی به مازندران اومده بودن و خیلی دوست داشتیم هم دیگه رو ببینیم ما چند روز قبل خارج از نور بودیم ولی تونستیم در یه موعد مقرر قرار بزاریم و هم دیگه رو ببینیم..خیلی لحظه خوبی بود دیدن فریده عزیزم و پرهام جون البته دوستی من و فریده جون خیلی بیشتر از وبلاگ بود وای تا حالا همدیگه رو ندیده بودیم..پرهام و لیانا حسابی با هم دوست شده بودن و کافه ایران کتان رو سرشون گزاشتن,  فریده جون هم سریع به همسرشون تماس گرفتن که دیگه بچه ها از کنترل خارج شدن و همسرشون زحمت کشیدن و دنبال ما اومدن. بعد از کافه لب ساحل رفتیم و تا غروب اونجا بودیم و لیانا و پرهام هم حسابی شن بازی کردن من و فریده جون هم ...
29 مهر 1395

سفرنامه2

لیانا و کارن در اوج شیطنت و سر و صدا   موقع برگشت توی مسیر لیانا پرچم بزرگی از ایران دید گفت مامان نگاه کن این چیه؟کلی براش توضیح دادم که اسم کشور ما ایرانه  و چندتا شهر مثل تهران کرج نور داره هر کشوری یه پرچم داره  رنگهاشو براش گفتم تا رسیدیم خونه بساط نقاشی راه انداخت و پرچم ایران کشید و میگفت یه مستطیل سبز یه مستطیل سفید یه مستطیل قرمز میشه پرچم ایران ...
13 مهر 1395

سفرنامه 1

دوم شهریور ماه راهی تهران شدیم خونه خاله مینا رفتیم برای دیدن هلنا کوچولو   حدودا یک هفته ایی مهمان خاله جان بودیم و لیانا و کارن تا آنجایی که توانستن شیطنت کردن بعضی کارها و رفتاراشون خیلی بامزه و شیرین بود ولی قسمت خسته کننده بیشتر بود همه رو با کارهاشون کلافه کردن  بعد از یک هفته همگی کوچ کردیم منزل مامان مهین ..و شیطنت های این دو تا مضاعف ادامه پیدا کرد..کلا خاطراتی جز دعوا و بدو بدو از این سفر یادم نمیاد  لیانا و کارن در حالی که همدیگه ارو خیلی دوست داشتن ولی گاهی دست یه یقه هم میشدن بیشتر وقتها هم شهربازی و یا خانه بازی میبردیمشون در جهت کم کردن شیطنت در خانه هلنا هم قربونش بشم که همش اویزان خاله مینا بود ود ...
1 مهر 1395

عزیزم خیلی سریع داری بزرگ میشی

لیانای من خیلی داری با سرعت بزرگ میشی مادرجان امون بده از لحظه لحظه این دوران لذت ببرم احساس میکنم لذت امروز به اندازه ی امروز نمیبرم و زود فردا میاد و من در حسرت دیروز میمونم  هرچند که فردا شیرین تر از امروزه   بازم مثل همیشه دلم برای این دوران تنگ میشه دست خودم هم نیست گاهی که از دست لیانا خیلی عصبی میشم یاد مطلبی میفتم که نوشته بود روزی میرسه که خونه شما برای همیشه تمیز و مرتبه ولی قدر این دوران و شلوغی بچه هارو باید دونست و من سریع کنترل خودمو به دست میارم. لیانا جون بعضی وقتها دلم همون لج کردنا و یک دندگیهای هجده ماهگیتو میخواد الان  که با صحبت کردن قانع میشی افسوس میخورم چرا ارزو میکردم حرف گوش کن بشی و بفهمی...
1 شهريور 1395

من قهرمان ایرانم

با شروع بازیهای المپیک حسابی سرگرم شدیم هرچند که تا تونستم حرص خوردم از مدال نیوردن ایران از اونجایی که لیانا عاشق رنگ آبیه طرفدار ورزشکارا با لباسهای آبی هم بود مـثلا موقع مسابقات کشتی بهش میگفتم اونی که لباسش قرمزه مال ماس ایرانههههه (دخترم هنوز تصوری از ایران و مازندران و کلا تقسیمات کشوری نداره فقط کرجو بلده ) کلی هم براش توضیح میدادم ایران چیه و شامل شهرهای مختلف میشه ولی لیانا میگفت نههههه آبی خوبه دعا میکنم آبی ببره هرموقع هم لباس ورزشکارای ما قرمز بود و لیانا دعا میکرد آبی ببره دقیقا ورزشکار رقیب با لباس آبی برنده میشد موقع مسابقات کشتی دیدم فایده نداره راستی راستی دعاهای دخترجون داره براورده میشه وقتی ایرانیا لبا...
1 شهريور 1395

رنگ بازی

چند روزی هوا به شدت گرم شده بود و باید بازیها و سرگرمیهای خونگیدو بیشتر میکردیم چون واقعا بیرون بردن لیانا تو این گرما امکان نداشت. برای اولین بار برای لیانا رنگ انگشتی خریدیم بنظرم نقاشی کردن با این رنگا یه کم سخته و زیاد برام جالب نیومد ولی در عوض لیانا کلی کیف کرد چون خودمونو نقاشی کردیم یه حسن این رنگ بازی این بود که لیانا یادگرفت از ترکیب رنگ قرمز و زرد رنگ نارنجی و از ترکیب رنگ آبی و زرد رنگ سبز به دست میا د ...
1 شهريور 1395

آبی آسمونی آبی

به لیانا قول دادم اگه ناخن هاشو نجوه و بزاره بلند بشن براش لاک میخرم..کلا با لاک هم مخالفم ولی فعلا برای از سر انداختن عادت بد ناخن جویدن مجبورم بپذیرم... به لیانا میگک لاک چه رنگی بخرم؟ لیانا:آبی آسمونی آبی دقیقا همین رنگو میخواد آبی آسمونی آبی یعنی اون آبی آخرش خیلی مهمه حتما باید باشه آخه دختر قشنگم چقدر آبی دوست داری فدات بشم.. شنیده بودیم روحیات و اخلاقیات و شباهتهای ظاهری ارثی هست ولی دیگه اینجوری مثل من و بابا عاشق رنگ آبی باشی جالبه. ...
16 مرداد 1395

شاغل بشم یا نه؟

جدیدا بهم یه کاری پیشنهاد داده شد که ساعت کاری خیلی خوبی داشت و مربوط به رشته تحصیلیم هم میشد و خودم هم خیلی دوست داشتم که حتی برای مدتی تجربه کنم .بعد از کلی بررسی و بالا و پایین کردن همه جوانب با کمال میل انصراف دادم.نتونستم لیانارو از محیط امن خونه و مهر مادری هرچند برای هفت ساعت باشه محروم کنم..اول اینکه مهد کودک خوب که انتظارات بهداشتی منو براورده کنه پیدا نکردم دوم اینکه از خانواده خودم هم دورم و نمیتونم ازشون کمک بخوام در نگهداری لیانا سوم اینکه بابا یاسر هم از صبح تا شب بیرون از خونه هستن وواقعا نمیتونه در موارد خاص و احتمالی از لیانا نگهداری کنه چهارم اینکه مادربزرگ پدری لیانا با وجود اینکه با روی باز لیانا رو برای اون چند ساعت نگه...
16 مرداد 1395