لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

لیانا و خونه مامان مهین

هشت خرداد راهی کرج شدیم..فرجه های امتحانات یاسر شروع شده بود فرصت غنیمت شمردیم کرج بریم لیانا سرگرم باشه با مامان مهین و بابا جلیل و بابا یاسر هم مجال درس خوندن پیدا کنه..ده روز کرج بودیم خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا به لیانا جون..هر روز صبح . عصر بیرون میرفتیم لیانا هم کف میکرد و حسابی خوش بحالش میشد که تقریبا اکثر چیزهایی که دوست داشت مامان مهین براش میخرید لیانا خیلی خیلی شاد و سرحال بود و از بودن در کنار پدر بزرگ و مادربزرگ و بازی باهاشون خیلی لذت میبرد وقتی بیرون میرفتیم موقع برگشتن بهش میگفتیم اگه گفتی خونه مامان مهین کدومه میگفت خونه مامان مهین نه خونه لیانا  میگفتیم پس نور خونه کیه میگفت خونه مامان مرجانه خونه لیانا کرجه یک...
26 خرداد 1395

اندازه دنیا دوستت دارم

خیلی وقت میشه ننوشتم ماه اردیبهشت خیلی کار داشتیم و در تکاپو بودیم اواسط اردیبهشت  عروسی  عمه خانوم بود  و کلا اردیبهشت ماه با خرید و  اماده شدن برای عروسی گذشت ..مامان مهین و بابا جلیل برای شرکت در عروسی دو سه روز قبلش اومدن شمال با هدایای خوشگل که یکیش دوچرخه ناناز که انتخاب رنگش با خود لیانا جون بود..دستتون درد نکنه مامان و بابای عزیززم به خاطر تمام مهربونیاتون شب جشن عروسی لیانا یکی دو ساعت اول خوب بود و همراهی کرد ولی بعدش دیگه بداخلاقیاش شروع شد جوری که بعد از شام همراه یاسر و بابا جلیل خونه رفتن ...چون همیشه محیط خونمون آرومه واغلب تنها هستیم لیانا هم حوصله و تحمل شلوغی و جمع های زیاد نداره و زود خ...
2 خرداد 1395

روزانه های بهاری

با فصل بهار و بلند شدن روزها تقریبا برنامه  روزانه من و لیانا تغییر کرده این فصل بیشتر بیرون میریم دوتایی و از هوای عالی و بینظیر حداکثر استفاده رو میکنیم البته با شروع اردیبهشت ماه دوستداشتنی عطر بهار نارنج هم به این حس و حالهای خوب اضافه میشه و  حسابی کیف میکنیم از قدم زدن و پیاده روی ..لیانا خانوم هم حداقل هفته ایی سه بار خانه بازی میرن و با اشک و نارااحتی بعد از دو ساعت راضی به برگشتن میشن  البته خیلی در روحیه و اجتماعی شدنش تاثیر داشته شکر خدا و از این بابت که لیانا بحران سه سالگی پشت سر گذاشته خیلی خوشحااالم جدیدا کلمه کاملا رو خیلی توی حرفهاش به کار میبره مثلا میگه مامان کعروسکم کاملا زیباس یا کاملا خوابیده ...
2 ارديبهشت 1395

سیزده بدر95

  دهم فروردین مامان مهین و بابا جلیل رفتن ولی قبل از رفتنشون چون روز مادر بود یاسر همه رو بیرون شام دعوت کرد خوش گذشت ولی ته دل ناراحت رفتنشون بودیم مامان اینا شب میخواستن حرکت کنن سمت تهران من لیانارو حمام بردم  تا رفتنشونو نبینه توی حمام داشت آب بازی میکرد یهو گفت مامان درو باز کن من مامان مهین و بابا جلیل ببینم  گفتم نه مامان بزار حمامت بدم بعد یهو زد زیر گریه گفت رفتن کرج  بچم دیگه بزرگ شده میدید ساک و وسایلشون بسته و آماده اس  متوجه شده بود میخوان برن و با جواب سربالای من حدس زد که رفتن ..اون لحظه قلبم از ناراحتی لیانا داشت کنده میشد ولی خوب چاره ایی نیست و باید این لحظه هارو گذروند..از حمام که اومد زیر لب خیلی ...
27 فروردين 1395

نوروز 95

29 اسفند من و لیانا از صبح بیرون رفتیم تا خورده ریزهایی که لازم داریم بخریم بعد از خرید موقع ظهر ارفتیم خونه عزیز ناهار اونجا بودیم و لیانا با بچه های عمه اش سرگررررم بازی اجازه نمیداد بیایییم خونه که به کارهام برسم نشون به نشون ما تا ساعت ده شب اونجا بودیم آخرش با اشک و گریه آوردیمش  امسال تصمیم داشتم یه هفت سین کوچولو  توی اتاق لیانا روی میزش بچینم برای اینکه آروم بشه و گریه نکنه سریع اومدم روی میزش خریدای هفت سین گزاشتم و توضیح دادم براش گفتم مامان کاراشو انجام بده باهم  سفره هفت سینتو تزیین میکنیم فعلا اینا رو میز باشه حتی ماهی هارو توی تنگ نگذاشته بودم  کلیییییییییی کار داشتم عاشق این برنامه ریزی های خوشگلمم که به س...
21 فروردين 1395

خرابکاری 94

خوب تا جایی نوشتم که  لیانا خانوم با دستهای کوچولوش بهم در درست کردن سبزه های هفت سین کمک کرد ولی دو روز بعد کوزه ها توسط لیانا افتادن و خلاصه به هرترتیبی بود جونه هارو چسبوندیم به کوزه ها یکی دو روز گذشت یعنی تقریبا 27 اسفند حین بازی کردن باز به میز برخورد کرد و محتویات میز که شمال کوزه های نازنین و یه ظرف سبزه دیگه بود خورد خاکشیر شدن حالا سه روز تا سال تحویل مونده و من همیشه معتقدم باید با دستهای خودمون سبزه سبز کنیم البته این اعتقاد از مادربزرگ مرحوم بهم منتقل شده..هیچی دیگه نشستم از حرصم به سبزه های پخش و پلا قهقه زدم  حالا لیانا نارحته که اینجوری شده و از خنده های من عصبی شده میگه چرا میخندی خنده نداره میگم مادرجان چیکار کنم...
21 فروردين 1395

نرم نرمک میرسد اینک بهار

امسال دخترم با دستهای کوچولوش در 22 اسفند سبزه عید درست کرد...  هرچند که دو روز بعد در حین بازی به کوزه ها برخورد کرد و  یکی از کوزه ها شکست و سبزه ها از کوزه جدا شدن ولی با هر زحمتی بود باز روبراهشون کردیم   چیزی تا اومدن بهار نمونده صدای قدمهاش داره میاد خرامان خرامان  با عشوه داره میاد امشب سالگرد ازدواجمون بود هفت ساله شدیم     بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش ...
26 اسفند 1394

گیسو کمون2

دو سه شبی هست  وقتی یاسر از سرکار میاد میریم خریدای عید انجام میدیم این وسط هم لیانا خانوم هر شب باید یه وسیله متفرقه خریداری کنن  چند شب پیش یه اسب انتخاب کرد ولی راضیش کردم که مناسب خرید نیست و جنس خوبی نداره ..فردا صبحش از خواب بیدار شد شاااااکی که چرا اسبی که من انتخاب کردم سرجاش گذاشتی  یاسر هم بهش قول داد که حتما برات میخریم و شما نگران نباش بالام جان (جدیدا یاسر هرچی بنده رشته میکنم به پنبه تبدیل میکنن ) شب موقع خرید اول غرفه اسباب بازی رفتیم یاسر هم زیاد خوشش نیومد ولی چون قول داده بود چاره جز خرید نبود تا اینکه چشم مامی به  یه اسب شاخدار ناز افتاد  لیانا هم خوشش اومد و خریدیم . .موهای رنگی ی...
20 اسفند 1394

خجالتی

چند وقتیه خصوصیات اخلاقی لیانا تغییر کرده یا بهتر بگم یه اخلاق نه چندان خوشایند از دید من و یاسر پیدا کرده و اون خجالتی شدن.. خیلی فکرمو مشغول کرده فعلا دارم در مورد برخورد درست تحقیق میکنم..کلا لیانا بچه درون گرایی هست ولی نه تا حدی که خونه پدر و مادربزرگش خجالت بکشه و توی جمع قایم بشه همش هم بهم میچسبه حالا بعد از دو سه ساعت که یخش باز میشه و کمی شیرین زبونی کنه و کسی خوشش بیاد از حرفاش و بخنده به شدت عصبانی میشه و میگه بگو نخنده بهم اصلا حرف من خنده نداشت خیلی باهاش صحبت میکنیم که اگر کسی به رفتار و حرفات خندید شمارو مسخره نمیکنه بلکه از حرکت شما خوشش اومده مفهوم مسخره کردن اشتباه براش جا افتاده ضمن اینکه ما تا الان اصلا نه مس...
9 اسفند 1394