لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

دندان پنجم

دختر نازنینم چند روز بود خیلی بیقراری میکرد شبها تا حدودای سه شب نمیخوابید با وجود اینکه خوابش میومد همش بهانه میگرفت تا اینکه دیروز داشتم باهاش بازی میکردم دیدم عشق مامان دندون جدید درآورده درست کنار دوتا دندون بالا قسمت پایین هم لثه ها حسابی متورمه فداش بشم آب دهن دخترم به خاطر دندوناش سرازیره ...
5 آذر 1392

عکسهای ناز دخترم

اومدم امروز تا لیانا جون خوابه یکسری از عکسای قشنگشو براش بزارم   قربون چشمات بشم بسکوییت مادر نمیخوردی در عوضش بسکوییت های مامانیو برداشتی     قربون چشمات بشم من   نه ماهگیت مبارک نفس مامان اینجا سرما خورده بودی چشمات اشکی بود     نفسم با عروسکاش جشن نه ماهگی گرفت     اینم چندتا عکس از هفت ماهگیت که رفتیم ویلای عمه جونت     اینم منظره زیبا از ویلای عمه جونت   هشت ماهگی         ...
1 آذر 1392

نه ماهگی

لیانای من مامانی نمیدونی چقدر خوشحالم که تورو دارم روزی هزار بار خدارو به خاطر وجودت تو زندگیمون شکر میکنیم قربون چهارتا دندونت بشم که نا غافل منو بابابی گاز میگیری قربونت برم که وقتی بغل بابایی هستی بهت میگم بیا بغلم با ذوق و خنده پشتتو میکنی بغلم نمیایی میخوایی باهام بازی کنی تا لحظه اخر بغلم داری میایی یهو دوباره میپری بغل باباجونت فدات بشم عمر من امروز لواشک دیدی دادم دستت گفتم نمیتونی پلاستیک با اون ضخامتو پاره کنی گفتم سرگرم باشی دو دقیقه بعد این شکلی دیدمت ...
29 آبان 1392

اومدم با کلی عکس

سلام قلب مامان بعد ا نه ماه اومدم عکسای قشنگتو تو وبلاگت بزارم از این به بعد وبلاگت همیشه به روز میشه هورااااااااا عکس 1روزگی لیانا سه روزگی لیانا خانوممم  اولین بار که با مامان مهین حموم کردی     این کیک عمه جونا برات گرفتم وقتی از شمال زحمت کشیدن اومدن دیدنت شما هم عجب استقبالی کردی ازشون مامانیی دخترم تو خواب ناز حالا مامانی هر سری که میام وبلاگت عکسای دوران نوزادیتو برات میزارم تا جبران این مدتی که عکساتو نزاشتم بشه ...
28 آبان 1392

لحظه دیدار نزدیک است

دختر عزیزم نمیدونی مامانی و بابایی چه ذوقی دارن میکنن اخه قراره 6 روز دیگه به دنیا بیایی..همش به بابایی میگم به نظرت دخترمون چه شکلیه بابایی میگه مثل فرشته هاس..جوجه کوچولوی من از خدا میخوام که صحیح و سالم به دنیا بیایی تا زمانی هم که تو بغلم نگیرمت خیالم راحت نمیشه مامانی.دیروز رفتم دکتر خانوم دکتر ازم پرسید تکونای نی نی خوبه شما از دیشب زیاد تکون نمیخوردی شاید از بی حالیه من واسه سرما خوردگی بود به دکتر گفتم دیشب تنبلی کرد تکونای دخترم یواش و کم بود.خانوم دکتر هم گفت چون هفته اخر هستی باید خون رسانی و اکسیژن رسانی به جنین برررسی بشه به خاطر این برام سونوی بیوفیزیکال نوشت که با مامان جون رفتم..کارم نیم ساعت طول کشید که گفتن همه چیه دخترتون...
9 بهمن 1391

دخمل من

عزیز دل من فرشته کوچولوی من یه دختر کوچولو هستش که الان تو هفته 23 هستیم..دختر ناز من اصلا مامانیو اذیت نکردی تو این مدت بارداری..حدود 20 روزی هست که فهمیدیم دختری..یه شب با بابایی رفتیم برات عروسکای خوشگل گرفتیم...مامان جونتم کلی زحمت کشیده وسیل های ناز نازی برات رفته..دارم لحظه شماری میکنم روزیه که به دنیا اومدی و تو بغلم هستی..لحظه هایی که بهت فکر میکنم دلم غنج میره باورم نمیشه مامان شدم اونم مامان یه دختر کوچولو..برات دنبال یه اسم خوشگل با معنی و تک هستیم هنوز نتونستیم با بابایی یه انتخاب قطعی بکنیم نی نی من خودت به خدا بگو مامان و بابا واسه انتخاب اسمت راهنمایی کنه زودی یه اسم ناناز برات پیدا کنیم..راستی اسمهایی که کاندید کردیم با ماژیک...
27 مهر 1391

صدای قلب تو

نی نی کوچولوی مامان فدای قد 10 سانتی مترییت بشم 15 هفته و 3 روز میشه که تو دل مامانی جا گرفتی امروز که تو  مطب دکتر قشنگترین صدای عمرم که صدای قلبت بود شنیدم آرامش عجیبی گرفتم..عزیز دلم چند روزیه که دندون درد شدیدی دارم که دکتر میگه به خاطر بارداریه..میدونی مامانی حاظره تمام دردهای عالمو تحمل کنه فقط تو سالم باشی...بابای مهربونت خیلی هوای من و شمارو داره از خدا بخواه به اونجایی که لیاقتشو داره برسه...عزیزم مامانی عاشق تو و باباییه هر روز خدارو شکر میکنم که همچین نعمتهایی بهم داده..منتظر روزیم که تو آغوشم باشی
5 شهريور 1391