لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

برگشتیم

خیلی وقتههههه به وبلاگ لیانا نیومدم اسمشو بزارم تنبلی یا تموم شدن عمر وبلاگ نویسی یا تغییر نگاهم به ثبت خاطرات یا هرچیز دیگه مهم نیست..امشب خیلی دلم هوای اینجارو کرد و یهو دلم خواست بنویسم.. خیلی زندگی ما تغییر کرده مهمترینش‌هم وجود یه داداشی خوشگل برای لیاناس..حسابی سرگرم شدیم با این وروجک نوزده ماهه. لیانا حسابی بزرگ و خانم شده امسال کلاس اول میره چهارتا از دندونای شیریش افتاده.. اسکیت و چرتکه هم یاد گرفته😋 آها خونمون هم عوض کردیم و الان تو یه خونه ویلایی خوشگل زندگی میکنیم که هر روز لیانا و داداشی تو این تابستون تو حیاط آب بازی میکنن😊  
4 شهريور 1398

کیک درست کردن لیانا

جمعه به لیانا قول دادم اگه از جنگل دل بکنه و خونه بریم خودش کیک درست کنه و من دخالتی نداشته باشم جز اینکه مواد دم دستش بزارم خود لیانا ترکیب کنه... کیک درست کردیم ولی اینقدر لیانا دخالت کرد حرفق زد و غر زد که همه کارشو خودش باید انجام بده متاسفانه مقدار بکینگ پودر زیاد شد و کیک خوشگل لیانا تلخ از آب در اومد   لیانا کلی شاکییییییی که چون تو دخالت کردی کیک من خراب شده و مرتب به یاسر شکایت منو میکرد تقصیر مامانه باز فرداش دست به کارشدیم تا یه کیک دیگه درست کنیم اینسری حواسمون بود موادمون یک برابر و همه چی به نسبت باشه اینسری خیلی خوب شد دوتا هم درست کردیم یکی کنجدی یکی هم کشمشی   ...
12 ارديبهشت 1396

رنگ بازی

یه روز لیانا حوصله اش سر رفته بود هر کاری هم بهش پیشنهاد میدادم حوصله نداشت,بهش گفتم بیا یه بازی با رنگها بکنیم که من تو دوران مدرسه زنگ هنر انجام دادم اتفاقا به خاطرش تو مسابقات هم جایزه بهم دادن اونموقع رنگ افشانی بهش میگفت خانوم معلم هنر یه مسواک میخواد و آبرنگ لیانا خیلی خوشش اومد کلی استقبال کرد و یک ساعتی باهاش سر گرم بود. خیلی الگوهای خوشگل میشه درآورد یادم رفته بود سری بعد باید از نت یاد بگیرم چه جور طرحهای پیچیده تر برش بزنم این قلب کار دست لیانا ...
12 ارديبهشت 1396

جنگل به صرف آش رشته

دیروز جمه یاسر آزمون ارشد داشت و صبح زود رفت , منم به هوس لیانا پاشدم تدارک آش رشته دیدم وقتی یاسر اومد تصمیم گرفتیم ناهارمون ببریم جنگل بخوریم.. وسایل جمع کردیم رفتیم آش در طبیعت بخوریم ..لیانا خیلی دوست داره وقتی بیرون میریم به صرف ناهار باشه به خاطر این خیلی ذوق میکرد قراره جنگل ناهار بخوریم.کمی هم دوچرخه سواری کرد حدودای ساعت چهار از جنگل خارج شدیم و گشتی در زمینهای اطراف شهر زدیم که سه شنبه هم رفته بودیم و منظره قشنگی داشت که باز هم جمعه بینظیر بود.. موقع برگشت لیانا دوست داشت بیرون باشیم ولی هوا سرد شده بود بهش قول دادم وقتی خونه رفتیم خودش کیک درست کنه و من دخالتی نکنم که خانوم اجازه دادن خونه بریم.. مارملک درختی...
9 ارديبهشت 1396

اثرهنری

لیانا کرج خونه مامانم اینا یه اتاق داره زمانی هم که قرار بود لیانا بدنیا بیاد قبلش این اتاق براش تزیین کرده بودیم هرچند که ازدست لیانا و کارن چیزی از استیکر ها نمونده بابا جلیل یه تخته نئوپان به لیانا داد گفت یه نقاشی خوشگل روش بکش مث تابلو نقاشی لیانا هم خیلی ذوق کرد پرنسسس کشید بابا جلیل هم اثر هنری لیانا به دیوار اتاق لیانا زد که برای همیشه یادگاری از سن 4 سالگی لیانا داشته باشن..لیانا کلی کیف کرده بود که تابلو کشیده ...
9 ارديبهشت 1396

لیانای آتیشپاره

هر موقع لیانا در کنار پدر و مادرم باشه حسابی سرگرمه و سراغی از ما نمیگیره مامان مهین و بابا جلیل خیلی با حوصله باهاش بازی میکنن با دلش خیلی راه میان و حسابی لیانا سرگرمه.. بابا جلیل اینسری از هر دری وارد شد تا لیانا عادت کنه موهاشو ببنده یا گل سر بزنه اول از در تعریف و تمجید وارد شد باباجلیل:لیانا بابا شما که اینقدر نازی و خوشگل موهاتو ببند یا گل سر بزن تا شب که خوابیدی بیدار شدی  فرشته  شده باشی لیانا:من الانم فرشته ام روز بعد باباجلیل از در باج دهی وارد شد لیانارو با خودش بیرون برد تا به سلیقه اش گیره و تل بخرن باباجلیل:لیانا ایناهاش همون مغازه گل سر فروشی لیانا:نه اینجا نیست بیا چند قدم جلوتر لیانا :آهان...
9 ارديبهشت 1396

گردش یک روز تعطیل

سه شنبه عید مبعث بود و تعطیل رسمی ,تصمیم گرفتیم اطراف شهر بریم لیانا دوچرخه سواری کنه همینکه اومدیم سوار ماشین بشیم بارون بهاری شروع شد نهایت گفتیم میریم دور میزنیم رفتیم زمینهای اطراف شهر بارون بند اومد آفتاب دلنشینی شد خیلی منظره زیباییی شد ابر و آفتاب آسمان و کوههای قشنگ تابلوی بینظیر اردیبهشتی شد.. مقداری قدم زدیم دویدیم عکس گرفتیم خیلی هوای لذت بخشی بود اردیبهشت در مسیر بهشت توی علفها دسته دسته کفشدوزک میدیدیم لیانا تا حالا کفشدوزک از نزدیک ندیده بود خیلی ذوقزده بود بهش گفتم بچگیم عاشق کفشدوزکا بودم فصل بهار توی اهواز باغچه حیاطمون پر میشد از  از کفشدوزک میزاشتمشون روی انگشتم تا پر...
7 ارديبهشت 1396

یک روز ما

صبح امروز چهارم اردیبهشت لیانا از خواب بیدار شد بعد از خوردن صبحانه باهم رفتیم بیرون برای خرید بهش قول دادم بعد از خرید و انجام کارها میریم پارک چون پارک توی مسیرمون هست..بعد از برگشتن از خرید رفتیم پارک لیانا حسابی بازی کرد یه‌مدتیه خیلی در مورد زنبورها سوال میکنه که کدوماشون نیش میزنن چرا نیش میزنن و چه حور عسل درست میکنن و... این روزها به خاطر فصل بهار زنبور هم زیاد شده،توی پارک حین بازی یه زنبور دید که روی یک گل نشست کمی نگاهش کردیم و بهش توضیح دادم شهد گلهارو برای تولید عسل میخوره،لیانا میگفت مامان این زنبور خوبیه چون نیش نداره ببین نیش نداره  لیانا در حال رصد حرکات زنبور قرار بود ...
5 ارديبهشت 1396

روزهای اردیبهشتی

هوای عالی اردیبهشت باعث شده من و لیانا رویه دو سه ماه گذشته رو کناربزاریم و بیشتر پیاده روی کنیم بیرون بریم  بازی کنیم...به خاطر سرما و بارندگی بیشتر روزا خونه نشین بودیم .بیشتر بعد از ظهرها لیانا دوچرخه سواری میکنه..امروز بعد از ظهر بعد از دوچرخه سواری حسابی باهم بدو بدو کردیم  لیانا انرژیش حسابی تخلیه شد شب هم زودتر از  همیشه خوابید. برای روزهای آینده امون یه سری برنامه ریزی کردیم , مثلا یکیش اینه که از مغازه دایی یاسر مقداری گل سفالگری تهیه کنیم و من و لیانا بریم تو کار سفال  یکی دیگه اینکه با لیانا باشگاه ورزشی ثبت نام کنیم پیشنهاد یاسر ورزش رزمیه  عضو کتابخونه بشیم البته من هستم ولی خوب خیلی سال میگذره و ...
4 ارديبهشت 1396