من لیانا پاییز
اینروزا غرق سرخوشی و سرحالی هستیم با لیانا لذت زندگیو میبریم غرق شدیم تو دنیای دختر کوچولومون باهاش بچگی میکنیم تا اونجا که بتونبم داریم سعی میکنیم دنیای کودکانه اش شاد باشه و با خاطرات خوببابا اسبش میشه مامان مشتری آرایشگاهش با بابا تاب بازی میکنه با مامان مامان بازی .بابا کنارش روتخت میخوابه لیانا بپربپر میکنه مامان براش کتابهای شعرشو میخونه مامان و بابا میشن مخاطب شعرها و داستانها و خیالپردازیای لیانا با دقت هم گوش میدن نمیدونیم تصویری که تو ذهن لیانا از خودمون باقی میزاریم چه جوریه ولی لیانا بدونه که ما سعی و تلاش خودمونو میکنیم که مامان و بابای خوبی باشیم
براش باربی خریدیم بر خلاف میلمون ولی خواستیم نسبت به چیزی حساسش نکنیم خط قرمزهارو با شدت تو ذهنش نکنیم از ما السا و فروزن هم میخواد اونارو هم به روی چشم برات میخریم ولی دلمون میخواد همینجور شاد و رنگی رنگی و پاک بمونی دختر مهربونم
صبح لیانا ساعت نه بیدار میشه صبحانه اش که جدیدا ارده و شیره خرماس میخوره با هم بیرون میریم پارک تا هوا آفتابیه هر روز میریم..من و لیانا هستیم و یه پارک خوشگل تمیز و با صفا ..لیانا حسابی بازی میکنه بدو بدو میکنه من لذت میبرم از این لحظات و دیدن این صحنه ها دلم میخواد همیشه همینجوری باشم بی دغدغه. آروم .آفتابی.حس خوبیه غیرقابل توصیف....بعد از پارک خونه میریم مشغول آشپزی میشم و کارهای خونه لیانا هم سرگرم عروسکهاش تا شب صد بار جمع و جور میکنم با لیانا بازی میکنم کتاب میخونم تا شب بشه یاسر بیاد و این تکرار این روزهای ماس ..دلم میخواد تا ابد زندگیمون اینجور تکرار بشه
پینوشت:این پست احساس این روزها و لحظه هامه خواستم ثبت بشه لیانا بدونه خوشبختی از نگاه مامانش یعنی چی