اسفند 95
اسفند ماه دوستداشتنی من به خرید و تدارک برای استقبال از سال 96 گذشت...تصمیم گرفته بودم کارهامو کم کم از اول اسفند ماه شروع کنم که مثل پارسال دقیقه نود نشم
روزهای اول اسفند تا پانزدهم تقریبا خونه تکانی به پایان رسید..امسال از پانزدهم گندم سبز کردم وبیست اسفند هم بذر شاهی که فقط یه گندم خوب شد و شاهی هم خیلی زود اقدام کردم تا سر سال تحویل دیگه درختی شده بود
با کمک لیانا هم تم سفره هفت سین که خروس بود درست کردیم لیانا هم حسابی چند روزی سرگرم بود.
بهش قول داده بودم که تخم مرغهای پلاستیکی میخریم و حاجی فیروز باهاش درست میکنیم که هر روز یاداوری میکرد که بریم بخریم ..که هرسری یادمون میرفت و اخر یه روز به سال تحویل خریدیم و درست کردیم خوب هم از آب در اومد لیانا هم ذوقزده
لیانا خیلی درباره حاجب فیروز و عمو نوروز و ننه سرما سوال میکرد چون توی تلویزیون دیده بود براش توضیح میدادم که ننه سرما میره و حاجی فیروز برای بچه های خوب هدیه میاره و عمو نوروز هم نوید بهار و سرسبزیو میده میخواستم چهره خوبی از حاجی فیروز براش تجسم کنم..هر روز میگفت پس حاجی فیروز کی میاد به من که دختر خوبی هستم هدیه بده میگفتم باید عید بشه ..و هر روز منتظرش بود که بالاخره حاجی فیروز توی جاده چالوس مامان مهین میبینه و جایزه دختر خوب بودن میده بهش میگه به دست لیانا جون برسون با تشکر فراوان از مامان مهینهدیه حاجی فیروز به دخترم عروسکهای السا و آنا بودن که زحمتشو مامان مهین کشید و به نام حاجی فیروز تمام شد
خرید امسال عید لیانا کااااملا به سلیقه خودش بود من دوست داشتم یه پیراهن مجلسی ولی رسمی برای عیدش بخریم با کفشهای عروسکی ولی لیانا خانوم میگفت لباس عیدم باید پرنسسی خیلییییی پف باشه که میچرخم دامنش خیلی باز بشه کفشهام هم باید پاشنه خیلی خیلی بلند که موقع راه رفتن صداش زیاد باشه من و یاسر برای پیراهن پف پفی زیاد مخالفت نکردیم چون نهایت سه چهار سال دیگه میتونه از این مدلها بپوشه ولی کفش پاشنه دار اصلا موافق نبودم البته یاسر خیلبی به دل لیانا رفتار میکنه زود راضی شد ولی من هرچی باهاش صحبت کردم حتی اقای فروشنده ولی مرغ لیانا یه پا داشت کفشی هم انتخاب کرد که من عمرا حتی توی خواب تصورشو میکردم یه روزی برای دخترم بخرم اصلا یه سلیقه من نبود هیچ رقم..قبلا پیش خودم نکوهش میکردم پدر و مادرایی که توی خرید بچه ها سلیقه به خرج نمیدن اما حالااااا دخترم یه کفش انتخاب کرده پاشنه بلندددددد شلوغ پلوغ ..دیگه خدا به بهترین شکل ممکن تنبه ام کردکه زود قضاوت نکنم
ولی هرکی میدیدش از تیپش خوشش میومد میگفتن افرین به لیانای خوش سلیقه
یکی از بهترین عیدها برای ما بود چون علاوه بر پدر و مادرم پدر بزرگ و مادربزرگم هم عید مهمان ما بودن وکلی لذت میبردیم از منار هم بودن..تا دیروقت بیدار بودیم و از خاطرات و گذشته ها حرف میزدیم کلی هم از حرفهای با نمک پدربزرگ میخندیدیم ..لیانا هم شاد و خوشحااال مشغول دلبری و شیرین زبونی بود..پدربزرگ و مادربزرگم لیانارو خیلی خیلی دوست دارن وبهش محبت میکردن با تمام وجود ..
یاسر هفته اول تعطیلات سر کار رفت و دهم عید همگی اومدیم کرج ...خاله مینا و بچه ها هم سه روز پیشمون بودن و لیانا و کارن هم با هم دست به یکی شدن و حساااابی ترکوندن
من هم با هلنای ناز و خوش خنده حسابی سرگرم بودن
یه روز هم ما رفتیم تهران بازدید خاله مینا پس دادیم که اونجارو هم ترکوندنیعنی قابل ثبت نیست شیطنتهای این دوتا وروجک
26 فروردین هم ما برگشتیم شمال سر خونه زندگیمون هرچند که دل کندن بعد از حدود یک ماه واقعا سخت بود ولی دیگه چاره چیه
آرزو میکنم سال 96 سال خیلی خوب و خاصی باشه شروع خوبی داشت امیدوارم پایانش هم خوب و عالی باشه
بعد از سال تحویل در جنگل نور
لیانای گل به سر
لیانا و بابا جلیل در جنگل کشپل
دوستداشتنی های من
کارن آتیشپاره خاله
هلنا عسل خاله