لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

مریض شدن لیانا

1394/5/12 17:28
نویسنده : مامانی
352 بازدید
اشتراک گذاری

هفته گذشته یاسر برای کاری مجبور شد یه شب ساری باشه و برای اولین بار من و لیانا تنها بودیم..عصر لیانارو پارک بردم که بهانه باباشو نگیره هوا گرم بود ولی لیانا هم مثل همیشه بازی نکرد دوست داشت روی نیمکتهای پارک بشینه و بازی بچه هارو ببینه..ازم بسکوییت خواست مواقعی که بیرون هستیم موقع خوردن خوراکی حتما حتما دست لیانارو با بطری ابی که تو کیفم دارم میشورم بس که ماشالا دستشو به همه جا میزنه..اونروز اب همراهم نبود و اب لیوانشو هم خورده بود بهش گفتم بیا بریم اول اب بخریم دستتو بشورم بعد خوراکی بخور گفته نههههه نمیام و الان باید بهم بسکوییت بدی اخه قبلش دستشو به کفشش زده بود هرچی میگفتم گوش نکرد و دیگه داشت غشغرق به پا میکرد منم دستشو با دستمال کاغذی پاک کردم و خانوم با همون دستها بسکوییتشو میل کرد ولی ته دلم مطمن شدم بچم مریض میشه انگار بهم الهام شدخندونک

شب هم میل به غذا نداشت هم زود خوابید ولی از نیمه های شب با گریه بیدار شد بغلش کردم تنش مثل کوره داغ بود و از شانس بد هیچ داروی تب بری نداشتیم توی خونه سریع پا شویه اش کردم یه کم بهتر شد بلند شد بازی میکرد ولی گاهی جیغ میزد که دلم درد میکنه حالا یه شب همسرجان نبودن خونه از شانس بد لیانا مریض شد دیگه تا صبح لیانا بد حال بود و روی پا تکونش میدادم و مرتب پاشویه اش میکردم یا بغلم بود و توی خونه باهاش راه میرفتم که کمی بخواب با کسی هم تماس نگرفتم چون پدر جون لیانا بیمارستان بستری بودن کافی بود با تماس من به کسی اونم نیمه شب بقیه رو از ترس شوکه کنم هرچند که بعدش عمه های لیانا ناراحت شدن که چرا بهشون نگفتم تا فردا صبح به بابا یاسر گفتم و بابا سریع خودشو رسوند و لیانارو دکتر بردیم که تشخیص دادن لیانا ویروسی شده.شکر خدا با یه بار مصرف دارو خوب شد ولی بد اخلاقیش تا سه چهار روز ادامه داشتخطا..خلاصه شب خیلی خیلی بدی بود یه شب بد و طولانی امیدوارم نه ما و نه هیچ کسی دیگه تجربه نکنه همیشه میگم و از خدا میخوام که من مریض بشم ولی دخترم همیشه سالم و سرحال باشه ..ببینی بچه ات مریض شده و نمیتونی کاری کنی جز تحمل تا دوران نقاهت بگذره خیلی سخته

 

لیانای عزیز و شیرین من قبل از تب

لیانا بعد از تب که عزیز مادر زیر چشماش گود رفت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان فرخنده
13 مرداد 94 15:52
سلام مرجان جوني من برگشتم ولي چون كلي كار سرم ريخته فعلا نميتونم وبلاگ را به روز كنم در اسرع وقت خاطرات سفر را مينويسم امان از دست لجبازي اين ورجكها مليسا هم همين طوره وقتي لج كنه ديگه كسي جلو دارش نيست وخيلي بده اصولا بچه هاي تك فرزند همچين خصلتي را دارند سعي كن هميشه توي كيفت دستمال مرطوب داشته باشي ودست ليانا جون را باهاش ضدعفوني كني تا هيچ وقت اين ويروسهاي لعنتي نياند به سراغش
مامانی
پاسخ
سلام فرخنده جونم رسیدن بخیرررر امیدوارم بهتون حسابی خوش گذشته باشه خیلی خوشحال شدم پیامتو دیدم عزیزم...بله گلم اتفاقا از این ژلهای ضدعفونی کننده همیشه تو کیفم بود یه چند روزی هم بود که اونم تمام شده بود دیگه همه چی دست به دست هم داد
شادی
16 مرداد 94 14:52
سلامممم. الهییییییی چه شب بدی رو گذروندین! تب واقعا بچه رو اذیت میکنه. ایشالا همیشه سلامت باشه.
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم