لیانا و خونه مامان مهین
هشت خرداد راهی کرج شدیم..فرجه های امتحانات یاسر شروع شده بود فرصت غنیمت شمردیم کرج بریم لیانا سرگرم باشه با مامان مهین و بابا جلیل و بابا یاسر هم مجال درس خوندن پیدا کنه..ده روز کرج بودیم خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا به لیانا جون..هر روز صبح . عصر بیرون میرفتیم لیانا هم کف میکرد و حسابی خوش بحالش میشد که تقریبا اکثر چیزهایی که دوست داشت مامان مهین براش میخرید
لیانا خیلی خیلی شاد و سرحال بود و از بودن در کنار پدر بزرگ و مادربزرگ و بازی باهاشون خیلی لذت میبرد وقتی بیرون میرفتیم موقع برگشتن بهش میگفتیم اگه گفتی خونه مامان مهین کدومه میگفت خونه مامان مهین نه خونه لیانا میگفتیم پس نور خونه کیه میگفت خونه مامان مرجانه خونه لیانا کرجه
یک هم نوبت گرفتیم لیانارو آرایشگاه ببریم موهاشو مرتب کنیم استرس داشتیم گریه کنه و نزاره موهاشو کوتاه کنن که لیانا خیلی خانوم شیک نشست و کلی هم به حرف آرایشگر دقیق گوش میداد که سرشو بالا بگیره یا به کدوم سمت بچرخونه و خانوم آرایشگر هم خیلی خوشش اومده بود از همکاری لیانا
چندوز بعد هم خاله مینا و کارن گلی اومدن..لیانا و کارن حسابی از دیدن هم ذوق زده شده بودن و جالبتر اینکه از بدو ورود خاله مینا این دوتا وروجک از ذوق دیدن هم با جیغ و خنده دنبال هم میکردن وقتی هم به زور نشوندیمشون پای سفره ناهار از خوشحالی دیدن هم برنج میرختن تو هوا دو سه روزی که خاله مینا بود این بچه ها چه ها که نکردن و چه آتیش هایی که نسوزوندن که دیگه آخرش واقعا کلافه شده بودیم همگی از دستشون
بیشتر عصرها کارن و لیانارو بیرون میبردیم و خانه بازی میرفتن و کلی قطار سوار میکردن .
خاله مینا سه روز بعد رفتن لیانا هم کلی براشون ناراحتی کرد ولی بهش گفتیم دخمل خاله که خواست دنیال بیاد ما میریم پیششون
موعد رفتن فرا رسیده بود و لیانا به هیچ صورت حاضر به برگشتن نبود هرچند که یاسر اصرار به موندن ما داشت ولی خوب دیگه هر رفتنی یه برگشتنی هم داره ولی این خانوم خانوما اصلا منکر میشد خونه اش شماله دیگه تصمیم گرفتیم مامامن مهخین و بابا جلیل هم باهامون لیان شمال که لیانا شاد و خندان راضی به برگشت شد
مامات مهین اینا هم ده روزی پیشمون بودن خیلی خیلی خوش گذشت این مدتی که در کنارشون بودیم ..موقع رفتنشون من و لیانارو خانه بازی رسوندن و در جواب اصرارهای لیانا برای اینکه مامان مهین هم بیاد بشینه اونجا گفتیم بابا جلیل دکتر ببرن بعد میاد کلا این لحظه ها خیلی غم انگیز و ناراحت کننده اس بابا جلیل اصلا نتونست لیانارو نگاه کنه
هرچند که میدونیم دروغ گفتن به بچه کار درستی نیست ولی در این مورد ما چاره ایی نداریم و لیانا با اینکه میدونه چه خبره ولی دوست داره با نقش بازی کردن ما کنار بیاد..چون بعدش که یاسرو دید لیانا بهش گفت بابا من قبول کردم مامامن مهین اینا برن
ولی خوشحالیم که به زودی میریم و دوباره دیدارها تازه میشه به خصوص که منتظر دنیا اومدن هلنا کوچولوی خاله مینا هستیم
لیانا قبل ازحرکت به سمت کرج
به مناسبت تولد مامان مرجان و چهل ما هه شدن لیانا کیک خریدیم موجودی شمع های خونه ماممان مهین همینا بود
لیانا بعد از کوتاه شدن موهاش
مامان مهین مهربون و نوه ها
پینوشت:این پست از 28 خرداد در حال نوشتن بود