عزیزم خیلی سریع داری بزرگ میشی
لیانای من خیلی داری با سرعت بزرگ میشی مادرجان امون بده از لحظه لحظه این دوران لذت ببرم احساس میکنم لذت امروز به اندازه ی امروز نمیبرم و زود فردا میاد و من در حسرت دیروز میمونم هرچند که فردا شیرین تر از امروزه
بازم مثل همیشه دلم برای این دوران تنگ میشه دست خودم هم نیست گاهی که از دست لیانا خیلی عصبی میشم یاد مطلبی میفتم که نوشته بود روزی میرسه که خونه شما برای همیشه تمیز و مرتبه ولی قدر این دوران و شلوغی بچه هارو باید دونست و من سریع کنترل خودمو به دست میارم.
لیانا جون بعضی وقتها دلم همون لج کردنا و یک دندگیهای هجده ماهگیتو میخواد الان که با صحبت کردن قانع میشی افسوس میخورم چرا ارزو میکردم حرف گوش کن بشی و بفهمی فلان کار خطرناکه چون همون چهارچشمی پا ییدن ها و مراقبت کردن ها و انتظار یه خرابکاری جدید چقدر شیرین بودن باید در لحظه زندگی کرد وقدرشو بدونم دلم میخواد مدرسه رفتنتو زود ببینم ولی دلم هم برای این باهم بودنهای از صبح تاشبمون هم تنگ میشه فکر کنم همه ی مامانها همینن نمتونن مثل من احساساتشون در این موردو خوب بیان کنن ولی قلبا این احساسو میدونن چیه