سیزده بدر95
دهم فروردین مامان مهین و بابا جلیل رفتن ولی قبل از رفتنشون چون روز مادر بود یاسر همه رو بیرون شام دعوت کرد خوش گذشت ولی ته دل ناراحت رفتنشون بودیم مامان اینا شب میخواستن حرکت کنن سمت تهران من لیانارو حمام بردم تا رفتنشونو نبینه توی حمام داشت آب بازی میکرد یهو گفت مامان درو باز کن من مامان مهین و بابا جلیل ببینم گفتم نه مامان بزار حمامت بدم بعد یهو زد زیر گریه گفت رفتن کرج بچم دیگه بزرگ شده میدید ساک و وسایلشون بسته و آماده اس متوجه شده بود میخوان برن و با جواب سربالای من حدس زد که رفتن ..اون لحظه قلبم از ناراحتی لیانا داشت کنده میشد ولی خوب چاره ایی نیست و باید این لحظه هارو گذروند..از حمام که اومد زیر لب خیلی آروم به یاسر گفت رفتن کرج ولی باز خیلی بهتر از سری قبل بود که رفتن مامانو دیده بود الان که دارم مینویسم کلی دلتنگی و ناراحتی توی دلم ریخته شد
سیزده بدر هم به علت بارندگی های شدید روزهای قبل همه جارو آب گرفته بود ..رفتیم جنگل که بیسابقه بود همه جا پر از آب و درختها تا کمر در آب یه دوری زدیم و بعدش رفتیم ناهارو بیرون خوردیم و لیانا برای اولین بار پیتزا خورد که زیاد خوشش نیومد (بعد از دنیا اومدن لیانا به کل رژیم غذایمونو تغییر دادیم)
لیانا شب رفتن مامان اینا
جنگل آب گرفتهدر روز سیزذده بدر
لیانا در روز سیزده بدر
متاسفانه اساحل دریا بعد از رفتن مسافران نوروزی در روز سیزده به در