لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

اندازه دنیا دوستت دارم

1395/3/2 2:30
نویسنده : مامانی
274 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت میشه ننوشتم ماه اردیبهشت خیلی کار داشتیم و در تکاپو بودیم اواسط اردیبهشت  عروسی  عمه خانوم بود  و کلا اردیبهشت ماه با خرید و  اماده شدن برای عروسی گذشت ..مامان مهین و بابا جلیل برای شرکت در عروسی دو سه روز قبلش اومدن شمال با هدایای خوشگل که یکیش دوچرخه ناناز که انتخاب رنگش با خود لیانا جون بود..دستتون درد نکنه مامان و بابای عزیززم به خاطر تمام مهربونیاتونبوس

شب جشن عروسی لیانا یکی دو ساعت اول خوب بود و همراهی کرد ولی بعدش دیگه بداخلاقیاش شروع شد جوری که بعد از شام همراه یاسر و بابا جلیل خونه رفتن ...چون همیشه محیط خونمون آرومه واغلب تنها هستیم لیانا هم حوصله و تحمل شلوغی و جمع های زیاد نداره و زود خسته و کلافه میشه ولی من و مامان مهین تا پاسی از شب تشریف داشتیمزبانزبان خلاصه هم عروسی داشتیم هم دیداری با مامان مهین و بابا جلیل تازه کردیم البته خاله مینا هم قرار بود بیان ولی چون نی نی داره و هم اینکه کار داشتن نتونستیم ببینمشونغمگین..موقع رفتنشون هم مامان مهین لیانارو خوابوندن و با بوسیدن گونه های دخترم باز لیانارو تنها گزاشتنخطا

 

 

این روزها بیشترین جمله ایی که در طول روز از لیانا میشنوم اینه: مامان من تورو اندازه دنیا دوست دارم  البته همراه با دکلمه و حرکات دستهاشبوسمحبت

وقتی خوراکی مورد علاقه اش میخریم یا بهش چیزی که دوست داره با خوشحالی بالا پایین میپره هی تکرار میکنه :آی دونی آی دونی یعنی آخ جونمحبت

این مدت هم کلی کاردستی و خلاقیت وخمیر بازی انجام دادیم آی دونی آی دونیخندونک

جایزه به مناسبت یه ترک عادت که لیانا از پسش بر اومد خیلی خوب ولی بعدا میگم بزارم چند روز بیشتر بگذرهخجالت

 خیلی علاقه داره بهم کمک کنه محبت

یه روز هم یاسر کار داشتن و حتما باید یه نقشه رو میکشیدن  و تحویل که خیلی به تمرکز نیاز داشت به خاطر همین از لیانا خواهش میکرد چند ساعتی اجازه بده بابا کارشو انجام بدن ولی خوب لیاناس دیگه به هرطریقی  میخواست حواس بابارو به خودش جلب کنه لیانا هم میدید که بابا مث همیشه بهش توجه نمیکنه موضع خودشو تغییر داد و شروع کردن به خوندن یه شعر من در آوردی: من بابا یاسرو دوست نداااارم بابا یاسر خیلی بدگله  و این شعرهاشو با آهنگ میخوند و بالاخره تونست حال و هوای باباشو برگردونهخنده جالب بودن شعر خوندن لیانا برای  ما این بود که کلمه بدگل متضاد خوشگل به کار برد  و تو گویش مازنی بیشتر وقتها به جای زشت میگن بدگل لیانا بین حرفهای اطرافیان این کلمه رو  خوب تشخیص داده که کجا استفاده کنه چون من و یاسر اصلا ااین کلمه بدگل تا حالا نگفتیمخندونک

پسندها (2)

نظرات (5)

فریده
3 خرداد 95 7:59
عروسی عمه خانم مبارک ، لیانا جون چقدر زیبا شده ، یه عروس خانم کوچولو . واااااااااای که دلم دختر خواست که بهم تو کارا کمک کنه و شیرین زبونی داشته باشه چقدر خودخواهم
مامانی
پاسخ
انشالا خدا به زودی یه دختر خوشگل بهت بده شبیه داداشه خوشتیپش پرهام گلی
مامان فرخنده
3 خرداد 95 9:34
تبريك به عمه خانم بابت عروس شدن خوشبخت بشند خب خداروشكر ليانا چند روز با مامان مهين وبابابزرگش سپري كرد لباس عروسش خيلي خوشگل بود وبهش مي اومد عروسي خودش ان شائ الله بدگل،آي دوني قربون ليانا ناز
مامانی
پاسخ
ممنون فرخنده گلی انشالا ملیسای نازم عروس بشه
شادی
3 خرداد 95 13:05
دوچرخه مبارکههههه/ دست مامان جونی و بابا جونی درد نکنه. ایشالا همیشه تنشون سلامت باشه. ای جانمممم چقدر تو لباس عروس ماه شده. آوینا هم چند وقته لباس عروس ازمون میخواد قرار شده به عنوان جایزه براش بخریم. آفرین به مامان و دختر خانم فعال و پر انرژی به خاطر کاردستی ها و فعالیت های تو خونه
شادی
10 خرداد 95 8:51
همیشه به عروسی و شادی عزیزم. دوچرخه نو مبارک. دست مامان مهین و بابا جلیل درد نکنه. خدا حفظشون کنه و ایشالا همیشه سایه شون بالای سرتون باشه. لباس لیانا گلی هم خیلی زیباست. اوینا هم چند وقته ازمون لباس عروس میخواد. آفرین به مادر و دختر فعال و پر انرژی
مامانی
پاسخ
مرسی شادی عزیزم...دخترا تو این سن عاشق لباس عروس و کفش پاشنه دار و ... میشن کلا دنیای قشنگی تو ذهنشون میسازن ما هم سعی میکینیم این دنیارو واقعی تر کنیم..بوووس برای اوینا گلی و مامان شادی مهربون
مامانی غزل جون
19 خرداد 95 10:30
ای جووووووووووونم عرووس خاااانم آفرین لیانای هنرمندم من بهت افتخار میکنم عزیزم اافرین دوچرخه نو هم مبارک باشه دستشون درد نکنه قربون لپ هات برم عزیزم میبوسمتت
مامانی
پاسخ
خدا نکنه خاله زینب مهربونم غزل خوشگلمو میبوسم