سفر دوباره
تقریبا اوایل مهرماه کاری پیش اومد که باید تهران میومدیم شب ساعت دوازده از جاده هراز به سمت تهران حرکت کردیم ظهر روزی که میخواستیم حرکت کنیم دیدم بدن لیانا داغ کرده ولی لیانا سرحال داره بازی میکنه سریع بهش تب بر دادم ولی فایده نداشت و کم کم لینا بیحالتر میشد عصرش دکتر بردیمش و دکتر هم احتمال سرماخوردگی دادن هم ویروس و وقتی فهمید عازم سفر هستیم توصیه های لازم رو گفتن
ما شب حرکت کردیم لیانا به خاطر داروها زود اول راه خوابید ولی بیقرار بود و کل مسیر تب و لرز شدیدی کرد خیلی ساعتهای زجر اوری برام بود نزدیکهای رودهن بهش دارو دادم ولی بالا میورد نصف شب خونه خاله مینا رسیدیم لیانا دیگه گریه رو شروع کرده بود و مرتب بالا میورد یاد اوریش هم عذاب اوره برامدیگه به هر روشی بود دمدمای صبح خوابوندمش صبحش بیدار شد بهتر بود ولی اصلا اشتها نداشت..کارن از خواب بیدار شد تا مارو دید کلی ذوق کرد قربونش بشم .
مامان مهین و بابا جلیل هم اصفهان رفته بودن که قرار شد فردا شب یکسره از اصفهان بیان خونه خاله مینا
کارن و لیانا حسابی باهم بازی مسالمت آمیز میکردن و ماهم لذت بردیم که این دوتا فسقل اینقدر باهم خوب هستن
لیانا روزها تقریبا خوب بود ولی شبها همش ناله میکرد و تب داشت و مدت سه روز کاملا بی اشتها بود و فقط چای شیرین میخورد
باز از فرصت استفاده میکردیم و بیرون میرفتیم خوش گذشت بهمون بازم از خاله مینا و عمو یونس تشکر میکنیم که اینقدر بهمون محیت میکنن
جمعه با مامان مهین اینا برگشتیم کرج تا دوشنبه هم کرج بودیم و دوشنبه صبح زود از جاده ی زیبای چالوس برگشتیم شمال..این جاده هراز باز خاطره بد برای من به جا گذاشت
لیانا همش دوست داشت مدرسه بره اینسری که کرج بودیم و ماه بازگشایی مدارس لیانارو مدرسه بابا جلیل بردیم ولی موقع زنگ تفریح بود و با دیدن پسرای بزرگ زیاد خوشش نیومد دخترم مدرسه کوچولوهارو دوست داره