لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

سفر دوباره

1394/7/15 0:20
نویسنده : مامانی
309 بازدید
اشتراک گذاری

تقریبا اوایل مهرماه کاری پیش اومد که باید تهران میومدیم شب ساعت دوازده از جاده هراز به سمت تهران حرکت کردیم ظهر روزی که میخواستیم حرکت کنیم دیدم بدن لیانا داغ کرده ولی لیانا سرحال داره بازی میکنه سریع بهش تب بر دادم ولی فایده نداشت و کم کم لینا بیحالتر میشد عصرش دکتر بردیمش و دکتر هم احتمال سرماخوردگی دادن هم ویروس و وقتی فهمید عازم سفر هستیم توصیه های لازم رو گفتن

ما شب حرکت کردیم لیانا به خاطر داروها زود اول راه خوابید ولی بیقرار بود و کل مسیر تب و لرز شدیدی کرد خیلی ساعتهای زجر اوری برام بود نزدیکهای رودهن بهش دارو دادم ولی بالا میورد نصف شب خونه خاله مینا رسیدیم لیانا دیگه گریه رو شروع کرده بود و مرتب بالا میورد یاد اوریش هم عذاب اوره برامخطادیگه به هر روشی بود دمدمای صبح خوابوندمش صبحش بیدار شد بهتر بود ولی اصلا اشتها نداشت..کارن از خواب بیدار شد تا مارو دید کلی ذوق کرد قربونش بشم .

مامان مهین و بابا جلیل هم اصفهان رفته بودن که قرار شد فردا شب یکسره از اصفهان بیان خونه خاله مینا

کارن و لیانا حسابی باهم بازی مسالمت آمیز میکردن و ماهم لذت بردیم که این دوتا فسقل اینقدر باهم خوب هستن

لیانا روزها تقریبا خوب بود ولی شبها همش ناله میکرد و تب داشت و مدت سه روز کاملا بی اشتها بود و فقط چای شیرین میخورد

باز از فرصت استفاده میکردیم و بیرون میرفتیم خوش گذشت بهمون بازم از خاله مینا و عمو یونس تشکر میکنیم که اینقدر بهمون محیت میکنن

جمعه با مامان مهین اینا برگشتیم کرج تا دوشنبه هم کرج بودیم و دوشنبه صبح زود از جاده ی زیبای چالوس برگشتیم   شمال..این جاده هراز باز خاطره بد برای من به جا گذاشتعصبانی

لیانا همش دوست داشت مدرسه بره اینسری که کرج بودیم و ماه بازگشایی مدارس لیانارو مدرسه بابا جلیل بردیم ولی موقع زنگ تفریح بود و با دیدن پسرای بزرگ زیاد خوشش نیومد دخترم مدرسه کوچولوهارو دوست دارهخندونک

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامانی غزل جون
15 مهر 94 8:18
واااااااااای عزیزم لیانا جون بازم مریض شده فدای لپ هاش برم همش آب شده عاشق عکس دومیش شدم خیلی ملوس شده تو این عکس میبوسمت لیانای عزیزم دوستت دارم هوااااااااااااااارتاااااااااااااااا
مامانی
پاسخ
فدات دوست مهربونم
فریده
18 مهر 94 8:57
واااااااااااای چه شب بدی داشتی ، چقدر ترسیدید ، مخصوصاً که مسافر هم بودید . بازم خدا رو شکر که به خیر گذشته .
مامانی
پاسخ
مامان فرخنده
18 مهر 94 15:31
از اين ويروس لعنتي نگو كه مليسا هم گرفته بود وغذا نميخورد ولي خداروشكر به خير گذشت اين ويروسهاي لعنتي نمي دونم كي دست از اين فرشته هاي معصوم بر ميدارند قربون ليانا جون بشم بازم توي روز خوب بوده وبا كارن جون بازي ميكرده آفرين دختر ناز آخه بچه را ميبرند مدرسه پسرها اون هم از نوع بزرگش مرجان جووووووووني ببين چقدر ليانا جون تعجب كرده
مامانی
پاسخ
دیگه فرخنده جون گفتیم غنیمته که لیانا بره سرکلاس ببینه مدرسه چجوریه