لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

ماجراهای لیانا و دستشویی

1394/6/30 16:47
نویسنده : مامانی
382 بازدید
اشتراک گذاری

لیانا موقع دستشویی رفتن کلی داستانهای رنگارنگ برای مامان تعریف میکنه که مامانش این مدت که منتظر خانوم خانوما کارشو انجام بده حوصله اش سر نرهزیبا از هر دری برام حرف میزنه امروز تو دستشویی میگه مامان میگم جانم میگه دلم درد میکنه من خیره میشم به صورت و شمای دخترم میرم تو عالم دیگه و تو دلم هی دارم قربون صدقه اش میرم و اصلا یادم میره چی گفت باز میگه مامان دلم درد میکنه بعد خودش میگه خدا نکنهمحبتمنتظر بود من بهش بگم خدا نکنهبوس

باز تو دستشوویی هستیم(کلا بیشتر وقتمون توی دستشویی هستیمخندونک) شروع میکنه با یه لیانای دیگه صحبت کردن و نصیحت کردن میگه لیانا نباید گریه کنه جیغ بزنه باشههههه باید خانوووم باشه هادلخور

باز تو دستشویی تشریف داریم لیانا میگه مامان من خاله مینار دوست دارم کارن هم دوست دارممحبت

به خاله مینا ابراز احساسات دخترمو میگم خاله ذوق میکنه که تو دستشویی هم یاد خالشهقه قهه

خاله مینا تعریف میکنه که کارن گوشه کتابشو خورده بهش میگه کار کی بوده کارن هم با اعتماد به نفس کامل میگه خاله مرجان خوردهسکوت من ذوق میکنم کارن در این شرایط یاد خاله اش افتادهدلخور

پسندها (2)

نظرات (5)

فریده
31 شهریور 94 10:00
سلام ،سلام ، صد تا سلام قربون کارن و لیانا برم که همش به فکر خاله هاشون هستن ، معلومه که این مسافرت حسابی به دل دوتاشون نشسته و براشون خاطره انگیز بوده که مرتب یاد می کنن.
مامان فرخنده
31 شهریور 94 10:03
شما كه همش توي دستشويي هستيد قربون دل مهربون دختر كه توي چه مكاني محبتش به خاله مينا دوچندان شده مرجان جون خوب گرسنه ات بود چرا كتاب كارني را خوردي امان از دست اين دخترخاله وپسرخاله بلا
شادی
5 مهر 94 8:50
مامانی غزل جون
6 مهر 94 7:59
عزیزمممممممممم قربئن شیرین زبونی هات برم فدای عکس هات بشم که خیلی نااااااااااااااازن میبوسمت گلم
مامان فرخنده
12 مهر 94 7:31
من نوشته بودم پس چرا نيومده
مامانی
پاسخ
عزیزم پیامی دریافت نکردم مهربونم