لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

لیانای دوازده دندونی و برنامه تنظیم خواب

1393/3/27 2:04
نویسنده : مامانی
241 بازدید
اشتراک گذاری

روزها با سرعت باور نکردنی دارن از هم سبقت میگیرن و میگذرن و من شاهد بزرگ شدن و بالیدن دختر وچولوم هستم چند روزیه که لیانا چهار تا دندون آسیابش با هم در اومدن نه به طور کامل ولی نمایان شدن شاید یکی از عمده دلایل بیقراریهای شبانه دختر کوچولوم همین بوده باشه

یک هفته پیش به طور جدی عزم خودمو جزم کردم ک خواب لیانا تنظیم کنم یعنی صبحها زود بیدارش کنم ظهر بیش از یک ساعت نزارم بخوابه دوستان عزیزم پیشنهادهای خوبی بهم دادن که خیلی مفید واقع شدن..روز اول یه کم صبح بیدار شدن براش سخت بود سل بود غرغر میکرد همون یه ربعی هم که واسه خودش بازی میکرد هم نمیکرد و همش بغلم بود ولی شبش بهتر یعنی یک شب خوابیدنیشخند

روز دوم و سوم خیلی خوب بود خودش ساعت هشت و نیم نه بیدار میشد ظهر هم 12 تا یک و نیم میخوابید شبها هم 10 خواب بود و من در آسمانها برا خودم سیزده به در میرفتممژهمژهکلی هم به خودم میبالیدم که در راستای اجرای برنامه تنظیم خواب خیلی موفق عمل کردماز خود راضیاز خود راضی آماااااااااااااا شب چهارم نه ونیم خوابید تا دو شب که بیدار شد سرحال و شاد و شنگول برا خودش بازی میکرد این یعنی که پروژه با شکست مواجه شده ناراحتگریه تا پنج صبح بیدار بود و مشغول شیطنت گهگاهی هم خیلی بیرحمانه موهای بابایی میکشید یا با داد و بیداد بیدارش میکرد تا باهاش بازی کنه که بابای از بس خسته بود با گفتن یه قربون صدقه کش دار دوباره بیهوش میشدخمیازه واییی این وحشتناک بود تا بیام بخوابم ساعت شش صبح شده بود الا کی میتونست منو ساع مثلا ده یا قبل ظهر بیدار کنه مادر دختر تا لنگ ظهر خوابیدیم امروز هم خونه مادر جونش بودیم از بس شیطنت کرد که ساعت هفت عصر خوابید هشت بیدارش کردم ساعت یک شب خوابید..بازم منو بابایی تصمیم گرفتیم عقب نشینی نکنیم و ادامه بدیم مثا ا قبل از شت شب خونه باشیم و سعی کنم صبحها هرچند هم برای خودم سخته ساعت هشت بیدارش کنم پناه بر خدااااااااااخنثی

لیانا هنوز در طول روز نمیزاره کاری انجام بدم الا نمیره حتی پنج دقیقه برا خودش بزی کنه همش باید بغلم شینه یا تلویزیون نگاه کنه یا تو غلم بازی کنه خدا نکنه بخوام ده سانت ازش  فاصله بگیرم چنان گریه و زای راه میندازه که نگو

یکشنبه کار بانکی داشتم مجبور شدم با فسقلی بانک برم..دختری کاری کرد کارستئن اینقدر شیطنت کرد که حد و حساب نداشت رو صندلیای بانک ایستاده بود هرکی وارد بانک میشد با زبون خودش باهاش دعوا میکرد دور صندلیهای بانک میدوید شیشه پیشخوان متصدی بانکو چنان چسبیده بود هر کار میکردم ولش نمیکرد مخواست مثل تارزان بره اون سمت شیشه خلاصه دیگه داشتم آب میشدم از خجالت شیطتنتاشخجالت از بانک بیرون اومدم خیالم راحت شد و یه نفس عیق کشیدمآخ

لیانا در بانک

ماه کوچولو دوست دارم یه عالمه

جمعه با بابایی رفتیم بیرون بابایی یه گوشیه جدید خرید ولی هنوز یک ساعت نگذشته بود که گوشیه جدیدو با مال من عوض کرد خواستم ثبت کنم تا بدونی بابایی حتی کوچکترین لذتهاشو به مامانی تقدیم میکنه دوست داره بهترینها برای ما باشه

بابای مهربون من و لیانا از صمیم قلبمون دوست داریم از اینکه همچنین پشتوانه بزرگی داریم خیلی خوشحال و شاکر خداوندیمماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)