مهمان
اوایل آبان مامان مهین و باباجلیل با خاله مینا اینا و پدربزرگ و مادربزرگم اینا اومدن پیشمون..خاله مینا که زودتر رسیدن عصر سه شنبه مامان مهین اینا هم دو سه ساعت بعد اومدن خونمون حال و هوای دیگه گرفت لیانا هم خوشحال از حضور مهمانهای عزیزمون بخصوص کارن که لیانا حسابی کیف کرد این سه روزی با بازی کردن با کارن جون
پدربزرگ و مادربزرگ عزیزم از اصفهان اومده بودن که نتیجه هاشونو ببینن ,آخرین بار لیانا پنج ماهه بود که دیده بودنش خیلی لیانا و کارن دوست داشتن و از بازی کردن و شیرین کاریاشون ذوق میکردن لیانا هم واقعا عالی بود حتی یک بار هم صدای گریه اشو نشنیدم..بابا بزرگ و مامان بزرگ به کارها و بازیشون گاهی از ته دل میخندیدن هنوز زنگ میزنن و با لیانا حرف میزنن و حرفایی که لیانا میزد تکرار میکنن و میخندن
چند روز هم که مهمان داشتیم ماشالا از آسمون باروووون میبارید اونم چه بارونی ولی بارون هم قشنگیه خودشو داشت براشون و بیرون میرفتیم..خلاصه سه چهر روز خیلی بهمون خوش گذشت,جمعه صبح هم مهمونها رفتن و ما خیلی دلتنگشون شدیم جوری که لیانا عصرش میگفت مامان دلم تنگه
اینم بابا بزرگ و نتیجه ها
لیانا به همراه مامان مهین و مامان بزرگم