لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

لیانا و خداشناسی

1395/8/27 1:02
نویسنده : مامانی
158 بازدید
اشتراک گذاری

رفتیم بیرون داریم دوتایی بر میگردیم خونه توی مسیر باهم زیاد صحبت میکنیم ..بهم میگه مامان خدا کجاس؟میگم خدا همه جا هست..میگه چه شکلیه شبیه ابره؟زیبامیگم مامان جون کسی خدارو ندیده ولی خدا همه مارو میبینه و هر کسی کار خوبی انجام بده بهش هدیه میده و اینکه همه مارو خیلی دوست داره میگه پفک جایزه میده چجوری جایزه میاره؟میگم مثلا کار خوبی کنی به بابا پول بیشتری میده که برات هرچی دوست داریم بخریمسکوت

جدیدا با توجه به سنش گاهی این سوالارو میپرسه تا جای تونستم سعی کردم جواب ایدولوژیکی دخترجونمو ساده بدم ولی در غالب حقیقت  میگن جوابای درست در حد فهمشون بدیم در مورد این سوالا.. بچه بودم مامانم میگفت خدا نور هست تو آسموندلخورولی من فکر میکردم خدا یه پیرمرد بزرگ با ریشهای بلند تو آسمونه یه چی تو مایه های کارتون افسانه توشیشانخنده

 

مدتی موضوعی در باره لیانا بود که خیلی فکرمو مشغول کرده بود با هر شیوه و ترفندی هم راضی نمیشد ولی بالاخره  موفق شدیم قانعش کنیم

 

از حدود پنج ماه پیش لیانا لباس زیر نمیپوشید و میگفت اذیت میشم و اینجوری راحتمدلخور انواع و اقسام و مدلهای مختلف لباس زیر براش گرفتیم مگه میپوشیدقهر یه مدتی گذاششتیم به حال خودش باشه شاید حالت وسواس شدنش از بین بره ولی هرچی بیشتر میگذشت موضوع بغرنجتر میشد..چون لباس زیر نداشت هر لباسی نمیتونست بپوشه مثلا شلوار فقط باید گشاد باشه هر شلواری نمیپوشید اینجوری کل لباساش  مونده بود فقط یکی دو دست مدام میپوشید دیگه خیلی ناراحت بودم چون نمیخواستم براش عادت بشه خیلی باهاش صحبت کردیم ولی اصلا گوشش به این حرفا بدهکار نبود ..من هم دیگه کوتاه اومدن جایز ندونستم چون جدای از تمام موارد بدترین چیزی که فکرمو مشغول میکرد از لحاظ بهداشتی بود...تا اینکه پنج روز پیش به صورت جدی باهاش حرف زدم و گفتم اگه نپوشی باسنت چاقالو میشه(چون لیانا از چاقی متنفره) و اینکه مریض میشی و باید پیش دکتر بریم البته کلی قول چایزه بهش هم دادم  یاسر هم خیلی تشویق و  تحسین کرد یکی د.و روز اول غر میزد ولی وقتی جایزه ها رو خریدم خیلی خیلی کنار اومد و دیگه اون حالت وسواس نداره کلی هم قول جایزه از مامان مهین و خاله مینا گرفته کم مونده بود بانکی مون هم قول جایزه به لیانا بده خندونک..براش جایزه اشو که گرفتم بلند میگفت اینا جایزه شورته تعجبخنده البته فروشنده مشتری داشت نفهمید چی به چیه زیباو اینچنین بود که این غول بزرگ هم شکست دادیم

السا و فروزن که بهش قول داده بودیم

سی و پنج تا کتاب شعرهای کوتاه که قبلا ده تاشو گرفته بودیم هم خریدیم که لیانا خیلی خیلی این شعرها و تصویرآراییشونو دوست داره کلا صد جلد هستن که به مناسبتهای مختلف براش میخریم و کاملشون میکنیم.

رفتن به خانه بازی هم جز جوایزشون بودزیبا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فریده
1 آذر 95 8:14
ببین واسه یه .... چقدر جایزه گرفته ، تازه بقیه اش هم تو راهه . خوش به حالش . چقدر این لیانا خانم ما ناز داره ، عزیززززززززززززززززززم پرهام هم زیاد می پرسه خدا کجاست ، چرا نمی بینمش ، ما که نمی تونیم قانعش کنیم و می گیم برو از معلمت بپرس . راحت ترین کار ممکن
مامان فرخنده
1 آذر 95 14:55
چه خوب که عادت زشتش را ترک کرد هرچند که کلی جایزه نصیبش شد ولی خداروشکر که ختم به خیر شد
مامانی
پاسخ
شادی
12 آذر 95 15:14
عزیزم.... امان از دست این بچه ها . واقعا هر کدومشون یک پروژه ای هستن واسه خودشون.