لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

نقاشی ها

1395/12/1 0:25
نویسنده : مامانی
397 بازدید
اشتراک گذاری

نقاشی های لیانا اینروزا همشون بر اساس احساسات درونیش شده مثلا اتفاقی که در روز براش میفته سریع به تصویر میکشه مثلا باکسی قهر میکنه یا جایی میریم اونروز به تصویر میکشه که طبیعتا هم شادی توی نقاشی هاش هست هم غم البته غم به معنی واقعی نه مثلا از چیزی یا کسی دلخور باشه نقاشیشو میکشه .. منم زیر نقاشیهاش داستان اون نقاشی که خودش برا تعریف میکنه و میگه ماجرا چیه مینویسم که بعدها نقاشیاشو میبینیم بدونیم ماجرا چی بودهزیباچشمک

توی این نقاشی نکته قابل توجه اینه که داره بارون میاد و اون دختر کوچولو که لیانا هست دهنشو باز کرده داره بارون میخوره کاری که خود لیانا گاهی زیر بارون انجام میده والبته مامان مرجان در عنفوان کودکی انجام میداد.خندونک

در این نقاشی مامان مرجان خوابیده و داره خواب یک دایناسور میبینه بالا سر من ابر کشیده مثلا نماد خواب دیدنه  نمیدونم از کجا اینو یادگرفته از تلویزیون یا کلا تصورش از خواب دیدن اینه..کنارر من هم که خوابیدم کمد اسباب بازیاشه و پایینش یه دایناسور اسباب بازی که روی فرش افتاده.

 اینجا دو  نفر سوار کشتی شدن و یکی هم داره تو دریا اب بازی میکنه یه خانومه هم میگه بالا تو ابراس مردهتعجبتعجبمیگم مامان جون چرا اینو کشیدی میگه رعد و برق زده بهش مردهدلشکسته آخه جپچند باری توی رعد و برق و باد و بارون شدید میگفت بریم بیرون من و یاسر میگفتیم خطرناکه رعد و برق میزنه..بهش گفتم لیانا جون دیگه اینجور نقاشی نکش میگه مامان خو ب مگه چیه مرده دیگهخطا

عمه بهاره لیانا 27 بهمن ماه نی نی کوچولوش دنیا اومد آرام خانوم خوشگلمحبتمحبت ولی چون آرام خانوم عجله داشتن و زودتر از موعد دنیا اومدن باید چند روزی در بخش نوزادان بستری باشه..روزی که ملاقات عمه بهاره رفتیم بخش نوزادان اجازه نمیداد کسی بچه رو ببینه..لیانا هم اصراررررر که من باید خواهرمو ببینم نیم ساعتی دم  در اتاق بودیم ولیانا مثل ابر بهار اشک میریخت که منو بزارید خواهرمو ببینم اصلا هم راضی نمیشد که برگردیم هرچی از د.ور نشونش میدادم میگفتم اونجاس نگاه کن تو دستگاهه فقط اشک میریخت و در آخر هم نتونست آرام ببینه...شب موقع خوابیدن داشتم دفتر و مداد رنگیاشو جمع میکردم دیدم این نقاشی کشیده که من و لیانا کنار تخت آرام هستیم.فردا صبح نشونش دادم میگه اینا کی هستن اتفاقات دیروز تعریف میکنه که پرستارهای بدجنس نزاشتن من خواهرمو ببینن مگه اونا نمیدونستن من خواهرشم بابا باید بزنتشونعینک

عمه بهاره هم بهشون سرم وصل بود ولی مانتیور یا دستگاهه دیگه نه این نقاشیو با تصورات خودش کشیده البته به جای عمه بهاره نقش اول من هستم که روی تخت خوابیدم و نی نی تو شکممهسکوت جالب اینه که هم اتاقیارو هم کشیدهخنده

قبلا نوشتم که اوایل بهمن خیلی مریض شدیم و همش دکتر بودیم و بیمارستان در حال سرم..اینجا هم مثلا خودش مریض شده و خانوم پرستار داره براش دارو مینویسه اسم خودش هم رو نسخه نوشته شیطون بلا..نکته این نقاشی هم اون علامت مثبت یا صلیب سرختعجب اخه بگو تو اینارو از کجا میدونی دخترم دیگه ارفت تو فاز خارج از کشور و پرستار با کلاه و آرم صلیب سرخ کشیدهخنده

در روز شاید بیست تا بیشتر نقاشی میکشه و همشون هم نشون دهنده دقت لیانا به محیط اطرافشه..

اینم پوکویو و دوستاش

 

پسندها (1)

نظرات (0)