نوروز 95
29 اسفند من و لیانا از صبح بیرون رفتیم تا خورده ریزهایی که لازم داریم بخریم بعد از خرید موقع ظهر ارفتیم خونه عزیز ناهار اونجا بودیم و لیانا با بچه های عمه اش سرگررررم بازی اجازه نمیداد بیایییم خونه که به کارهام برسم نشون به نشون ما تا ساعت ده شب اونجا بودیم آخرش با اشک و گریه آوردیمش امسال تصمیم داشتم یه هفت سین کوچولو توی اتاق لیانا روی میزش بچینم برای اینکه آروم بشه و گریه نکنه سریع اومدم روی میزش خریدای هفت سین گزاشتم و توضیح دادم براش گفتم مامان کاراشو انجام بده باهم سفره هفت سینتو تزیین میکنیم فعلا اینا رو میز باشه حتی ماهی هارو توی تنگ نگذاشته بودم کلیییییییییی کار داشتم عاشق این برنامه ریزی های خوشگلمم که به سرانجام نمیرسه و همیشه کارها دقیقه نود نه به زمان طلایی میرسه
رفتم یه سری وسایل جابه جا کنم دیدم صدای لیانا نمیاد تو اتاقش سرک کشیدم دیدم پوست سنجدهارو کنده انداخته تو سمنو بهش میگم چرا اینکارو کردی میگه هیچی نگو اینجوری خوشگلتره هی ظرف ماهی هارو بلند میکنه و باهاشون قدم میزنه دیگه جرات نکردم سرکه بزارم گفتم یه موقع جای اب سر نکشهخلاصه در عرض ده دقیقه سفره اتاقشو زیر و زبر کرد..هیچی یاسر گفت بیخیالش بشیم بزاریم بخوابه بعدش سفره هفت سین اصلیمونو میچینیم که ماشالا لیانا سوپرایز کردن مارو و تا یک شب بیدار بودن تو این فاصله من هم مثل فرفره نه مث زبل خان کارا انجام میدادم ./مرجان اینجا مرجان اونجا مرجان همه جا ...و لیانا هم روی سر و کول یاسر آفتاب مهتاب بالانس میزد..تو این هیر و ویر پنج تا ماهی سفید هم پاک کردم یعنی به این میگن برنامه ریزی خلاصه دیگه من و یاسر بعد از خوابیدن لیانا با چشمان نیمه باز سفره چیدیم البته خوب مسلما اون چیزی نشد که میخواستم ولی بازم جای شکرش باقی بود که چیدیم تا قبل از تحویل سال و سفره اتاق لیانارو جمع کردم چون اصلا دوست نداشتم زحمات بی وقفه من در خونه تکانی سر یه سفره کوچولوی هفت سین به باد بره حالا انشالا سال دیگه دخترمون درکش از هفت سین و عید کاملتر میشه..
ده دقیقه به سال تحویل من و یاسر بیدار شدیم لیانا هم همون لحظه سال تحویل و با صدای توپ بیدار شد همون روز 29 اسفند ماه عیدی لیانا که یه تخته وایت برد بود خریدیم و بعد از تحویل سال بهش دادیم که با چشمان خواب آلود البته با ذوق بازش کرد..ساعت نه صبح هم راهی خونه پدر و مادر یاسر شدیم بعد از ناهار خونه اومدیم چون مهمانهای عزیزمون مامان مهین و بابا جلیل داشتن میومدن ...قبلش اصفهان خونه مادربزرگم بودن و بعد سال تحویل یک سره به سوی لیانا حرکت کرده بودن
لیانا حسابی سرگرم بود با وجود مامان مهین و بابا جلیل و کلی هم شیرین زبونی میکرد و قلدری براشون چون نازش حساااابی خریدار داشت..
سفره هفت سین چند دقیقه ایی لیانا
لیانا در گلخانه قبل از عید