لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

تعطیلات عید فطر

تعطیلات عید فطر تصمیم داشتیم کرج بریم  ولی به خاطر ترافیک قیدشو زدیم که خداروشکر هم نرفتیم وگرنه سه چهار روز تعطیلیو باید توی جاده میگذروندیم در عوض دو روز متوالی لیانا دریا رفت و حسابی شنا کرد اونم با کلی ذوق و شوق روز دوم که دیگه از خونه مایو پوشید هرچی گفتیم لب ساحل لباستو عوض کن قبول نکرد یاسر هم امتحاناتشو با موفقیت به پایان رسوند و تلافی این مدت که نتونسته بود لیانارو  زیاد یرون ببره دراورد و هر روز خانوم خانوما پارک هم میرفت. خداروشکر یک هفته مداوم بارندگی همراه با هوای عالی بهاری داریم و خیلی خیلی خشنودی م پینوشت: به خاطر آلودگی شدید آب دریا فکر کنم این آخرین باری باشه لیانا ت...
24 تير 1395

نقاشی

اولین نقاشی لیانا در کلاس نقاشی یه گربه بود..بد ورود خانوم مربی ازم سوال کرد لیانا بلده دایره بکشه گفتیم بلهههههه..خانوم مربی لیانارو راهنمایی کردن دوتا دایره بکشن یکی بزرگ یکی کوچیک و در ادامه تبدیلش کردن به یه پیشی نا ز ...
7 تير 1395

کلاس نقاشی

چهارشنبه دوم تیر لیانا اولین جلسه کلاس نقاشی رفت..قبلش خیلی ذوق داشت و همش میگفت من دارم مدرسه میرم  توی کلاس لیانا از همه کوچیکتره دوتا خواهر و برادر دوقلو هستن که حدودا یکسال از لیانا بزرگترن و بقیه دبستانی هستن اولین جلسه برام باور کردنی نبود لیانا اینقدر ریلکس و راحت بشینه خیلی خیلی شیک البته با یه آدامس در دهان ..هرچی گفتم آدامستو در بیار توجهی نکرد  بیرون از کلاسشون مکانی برای انتظار والدین هست که من تا تمام شدن کلاسش منتظرش میمونم..گاهی از لای در نگاهش میکردم که چقدر خانومانه به حرفهای مربی گوش میده و مشغول کشیدن میشه واقعا یکی از بهترین لحظه های زندگیم بود که دخترمو در حال آموزش دیدم خیلی لذت بردم (خوبه حالا...
5 تير 1395

لیانا و خونه مامان مهین

هشت خرداد راهی کرج شدیم..فرجه های امتحانات یاسر شروع شده بود فرصت غنیمت شمردیم کرج بریم لیانا سرگرم باشه با مامان مهین و بابا جلیل و بابا یاسر هم مجال درس خوندن پیدا کنه..ده روز کرج بودیم خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا به لیانا جون..هر روز صبح . عصر بیرون میرفتیم لیانا هم کف میکرد و حسابی خوش بحالش میشد که تقریبا اکثر چیزهایی که دوست داشت مامان مهین براش میخرید لیانا خیلی خیلی شاد و سرحال بود و از بودن در کنار پدر بزرگ و مادربزرگ و بازی باهاشون خیلی لذت میبرد وقتی بیرون میرفتیم موقع برگشتن بهش میگفتیم اگه گفتی خونه مامان مهین کدومه میگفت خونه مامان مهین نه خونه لیانا  میگفتیم پس نور خونه کیه میگفت خونه مامان مرجانه خونه لیانا کرجه یک...
26 خرداد 1395

اندازه دنیا دوستت دارم

خیلی وقت میشه ننوشتم ماه اردیبهشت خیلی کار داشتیم و در تکاپو بودیم اواسط اردیبهشت  عروسی  عمه خانوم بود  و کلا اردیبهشت ماه با خرید و  اماده شدن برای عروسی گذشت ..مامان مهین و بابا جلیل برای شرکت در عروسی دو سه روز قبلش اومدن شمال با هدایای خوشگل که یکیش دوچرخه ناناز که انتخاب رنگش با خود لیانا جون بود..دستتون درد نکنه مامان و بابای عزیززم به خاطر تمام مهربونیاتون شب جشن عروسی لیانا یکی دو ساعت اول خوب بود و همراهی کرد ولی بعدش دیگه بداخلاقیاش شروع شد جوری که بعد از شام همراه یاسر و بابا جلیل خونه رفتن ...چون همیشه محیط خونمون آرومه واغلب تنها هستیم لیانا هم حوصله و تحمل شلوغی و جمع های زیاد نداره و زود خ...
2 خرداد 1395

روزانه های بهاری

با فصل بهار و بلند شدن روزها تقریبا برنامه  روزانه من و لیانا تغییر کرده این فصل بیشتر بیرون میریم دوتایی و از هوای عالی و بینظیر حداکثر استفاده رو میکنیم البته با شروع اردیبهشت ماه دوستداشتنی عطر بهار نارنج هم به این حس و حالهای خوب اضافه میشه و  حسابی کیف میکنیم از قدم زدن و پیاده روی ..لیانا خانوم هم حداقل هفته ایی سه بار خانه بازی میرن و با اشک و نارااحتی بعد از دو ساعت راضی به برگشتن میشن  البته خیلی در روحیه و اجتماعی شدنش تاثیر داشته شکر خدا و از این بابت که لیانا بحران سه سالگی پشت سر گذاشته خیلی خوشحااالم جدیدا کلمه کاملا رو خیلی توی حرفهاش به کار میبره مثلا میگه مامان کعروسکم کاملا زیباس یا کاملا خوابیده ...
2 ارديبهشت 1395

سیزده بدر95

  دهم فروردین مامان مهین و بابا جلیل رفتن ولی قبل از رفتنشون چون روز مادر بود یاسر همه رو بیرون شام دعوت کرد خوش گذشت ولی ته دل ناراحت رفتنشون بودیم مامان اینا شب میخواستن حرکت کنن سمت تهران من لیانارو حمام بردم  تا رفتنشونو نبینه توی حمام داشت آب بازی میکرد یهو گفت مامان درو باز کن من مامان مهین و بابا جلیل ببینم  گفتم نه مامان بزار حمامت بدم بعد یهو زد زیر گریه گفت رفتن کرج  بچم دیگه بزرگ شده میدید ساک و وسایلشون بسته و آماده اس  متوجه شده بود میخوان برن و با جواب سربالای من حدس زد که رفتن ..اون لحظه قلبم از ناراحتی لیانا داشت کنده میشد ولی خوب چاره ایی نیست و باید این لحظه هارو گذروند..از حمام که اومد زیر لب خیلی ...
27 فروردين 1395