لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

بدون عنوان

لیانا امروز جمعه برای اولین بار تنهایی عقب نشست باید به فکر خرید یه صندلیه ماشین باشیم پ.ن:بله تا الان قوانین راهنمایی و رانندگی توسط لیانا زیر پا گزاشته میشد و بغل مامان مینشست البته فقط مسیرهای داخل شهر ...
8 خرداد 1394

جشنواره نی نی و طبیعت

اولین بار میشه که توی مسابقه مربوط به نی نی ها شرکت میکنیم زیاد مسابقه و این چیزا مهم نیست همینجوری دلم خواست عکس حضور دخترم در طبیعت تو مسابقه بزارم ...
8 خرداد 1394

عکسهای آتلیه

ماه گذشته در آستانه 27 ماهگی با لیانا آتلیه رفتیم روزهای قبل استرس داشتم که نکنه لیانا همکاری نکنه و عکسها خوب نشن چون میخواستیم چندتا عکس سه تایی هم بگیریم شکر خدا خوب بود هرچند که اولش از بغل یاسر پایین نیومد با دیدن آقای عکاس اما کم کم عادی شد البته دستیار عکاس یه خاله خیلی مهربون بود که لیانا خیلی دوستش داشت وکلی باهاش دوست شده بود ولی تو هیچ کدوم از عکسا یه لبخند تحویل آقای عکاس نداد ولی در کل راضی کننده بود یکی از شگردهای خانم دستیار این بود که به لیانا میگفت لیانا اینجارو نگاه کن الان خرگوش یرون میاد دخترک ما هم عاشق خرگوش  الان که عکسا میبینه میگه خرگوش کجاس فداش بشم تو عکسا دنبال این خرگوش میگرده عکسهای در ادامه مطلب...
7 خرداد 1394

شیرین زبون

تکامل زبان لیانا روزانه داره پیشرفت میکنه یعنی دقیقا از صبح که بیدار میشه جملات جدید میگه خیلی با مزه بعضی وقتها که میخواد خودشو لوس کنه موقع ناهار یا شام با یه حالت اخم و دست به سینه میگه من غذا نمیخولم بابا صبحها میخواد سرکار بره میگه بابا سر کار نرو یا دانشگاه میخواد بره میگه بابا مسده نرو مسده یعنی مدرسه دو روزی میشه که صبحها و موقع غروب تب میکنی شب هم مرتب بیدار میشی و بد اخلاقی نمیدونم چرا ولی هبچ علایمی از سرماخوردگی یا ویروس نداری امروز عصر اگه ادامه دار شد دکتر میریم عزیزم چند روز پیش با لیانا رفتیم براش کفش تابستونی بخریم آقای فروشنده هر کفشی میورد لیانا میگفت بزار سرجاش این مال نی نی و تند تند با فروشنده...
6 خرداد 1394

آخر هفته

جمعه اول خرداد ماه شدم یه مامان 32 ساله ولی برخلاف ده پونزده سال پیش که فکر میکردم سی سالگی به بعد دیگه خیلی سن بالا میشی من الان احساس میکنم بیست ساله هستم نمیدونم شاید بقیه هم این حسو دارن در سی دو سالگی حس رضایت خوبی از خودم دارم فکر میکنم به چیزایی که میخواستم به موقع اش رسیدم حالا شاید ایده آل از دید افراد متفاوت باشه ولی من راضیم و فقط همین مهمه برام که خودم از روزگارم راضیم شب تولدم یاسر جان باز منو شرمنده خودش کرد و یه تولد کوچیک اما غافلگیرکننده خونه مامانشون برام گرفت..مرسی بابا یاسر مهربون که از ماه قبل به فکر تولدم بودی و با گرفتن هدیه زیبا خوشحالم کردی هرچند که وجودت تو و لیانا برام هر روزش هدیه اس جمعه اول ...
4 خرداد 1394

خاله ستاره

شنبه گذشته که تعطیل بود خاله مینا پیش ما اومدن خیلییی خوش گذشت لیانا و کارن حسابی با هم سرگرم بودن اولین روز گاهی جیغ همدیگه رو سر وسایل بازی در می آوردن ولی بعدش عادی شدن..لیانا به خاله مینا میگفت خاله ستاره  خیلی به خاله مینا علاقه نشون میداد جوریکه موقع خرید همش دوست داشت بغل خاله ستاره باشه بهترین قسمت ماجرا برای این وروجکها لب ساحل و شن بازی بود طوریکه تمام زندگی منو هم پر از شن میشد حتی جیبهای کارن پر از شن بود در کل روزهای خوبی بود ولی صد حیف که زود تمام شد و خاله ستاره سه شنبه شب برگشتن تهران  وقتی خاله مینا بدرقه کردیم و اومدیم بالا تو خونه لیانا با یه حالت بغضی گفت من خاله ستاره ندارم من کارن ندارم انشالا دوب...
4 خرداد 1394

خوبولم

در فرهنگستان ادب و زبان لیانایی به خوردن همون خوردن میگه ولی به بخورم میگه خوبولم یا خوابیدن همون خوابیدن میگه ولی به بخواب میگه خباب..دخترم هنوز امری نمیتونه بیان کنه دقیا در جملات امری اون ب اول نمیتونه به کلمه اضافه کنه   شش تا رنگ آبی.سبز.زرد.قرمز.سفید.سیاه یاد گرفته و همچنین بلده که در آسمان چی هست خیلی دوست داره کنارش بشینم لگو بازی کنه یا نقاشی بکشه ولی نمیزاره دست به چیزی بزنم مثلا تا مداد رنگی دست بگیرم زود مال خودشو میده به من مال منو میگیره میگه مال لاناااااس یعنی مال لیاناس هیچی منم ترجیح میدم نقش تماشاچی داشته باشم ولی پیشش باشم اسم و فامیلشو کامل میگه ولی خدا نکنه بزنه به در شوخی و مسخره با...
23 ارديبهشت 1394

دختر مهربونم

دیروز با لیانا داشتیم حاضر میشدیم بیرون بریم شالمو که سر کردم خانوم  کوچولو با اعتراض گفت این نه ..اینو رد بیار بعد ابه داخل کمد به شال دیگه اشاره میکرد من شالهای دیگه رو دست میزدم میگفتم این؟میگفت نه و شال خاصی مدنظرش بود شال که عوض کردم و اون شال مورد نظرو پوشیدم لیانا گفت به به چه قشنگه...عزیز دل مادر برای اولین بار در بیست و هفت ماهگی برای مامانش نظر داد چقدر بهم چسبید یه لحظه فکر کردم چند سال دیگه دخترم توی خرید کردن برام نظر میده وایی خدا چه شیرینه این حس  فعلا که پروژه پوشک گیری به حالت تعلیق در اومده تا بیست وهشت ماهگی ..امشب لیانا بدو بدو پیشم  اومد گفت مامان  دستشویی کردم ..خوشحال شدم برای اولین بار بهم گ...
18 ارديبهشت 1394

27 ماهگی

لیانا جون امروز پانزدهم اردیبهشت ماه  بیست و هفت ماهه شد مبارک باشه ماه کوچولوی من دیروز من و لیانا بیرون بودیم از کنار یه عکاسی رد میشدیم گفتم از دخمل عکس پرسنلی بگیرم آخه عاشق عکس پرسنلی کارن جونه بر عکس آتلیه خیلی با خانوم عکاس دوست شد و عکسش هم خوب شد البته یه کم لباسش تو عکس جمع شده که دوباره باید ببرمش عکس بگیره.. هفته گذشته  سه شنبه رفتیم سه تایی آتلیه عکس گرفتیم اولش لیانا از بغل بابایی پایین نمیومد ولی بعدش با تلاشهای خانومی که دستیار عکاس بودن کم کم یخش باز شد  ولی به آقای عکسا اصلا رو نداد  حتی یه لبخند هم نزد..ولی عکسا خوب شدن بنظرم منتظرم عکسا چاپ بشن ببینم چطورن امروز عزیز جون و بابا جون از م...
16 ارديبهشت 1394