لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

سفر دوباره

تقریبا اوایل مهرماه کاری پیش اومد که باید تهران میومدیم شب ساعت دوازده از جاده هراز به سمت تهران حرکت کردیم ظهر روزی که میخواستیم حرکت کنیم دیدم بدن لیانا داغ کرده ولی لیانا سرحال داره بازی میکنه سریع بهش تب بر دادم ولی فایده نداشت و کم کم لینا بیحالتر میشد عصرش دکتر بردیمش و دکتر هم احتمال سرماخوردگی دادن هم ویروس و وقتی فهمید عازم سفر هستیم توصیه های لازم رو گفتن ما شب حرکت کردیم لیانا به خاطر داروها زود اول راه خوابید ولی بیقرار بود و کل مسیر تب و لرز شدیدی کرد خیلی ساعتهای زجر اوری برام بود نزدیکهای رودهن بهش دارو دادم ولی بالا میورد نصف شب خونه خاله مینا رسیدیم لیانا دیگه گریه رو شروع کرده بود و مرتب بالا میورد یاد اوریش هم عذاب ا...
15 مهر 1394

ماجراهای لیانا و دستشویی

لیانا موقع دستشویی رفتن کلی داستانهای رنگارنگ برای مامان تعریف میکنه که مامانش این مدت که منتظر خانوم خانوما کارشو انجام بده حوصله اش سر نره  از هر دری برام حرف میزنه امروز تو دستشویی میگه مامان میگم جانم میگه دلم درد میکنه من خیره میشم به صورت و شمای دخترم میرم تو عالم دیگه و تو دلم هی دارم قربون صدقه اش میرم و اصلا یادم میره چی گفت باز میگه مامان دلم درد میکنه بعد خودش میگه خدا نکنه منتظر بود من بهش بگم خدا نکنه باز تو دستشوویی هستیم(کلا بیشتر وقتمون توی دستشویی هستیم ) شروع میکنه با یه لیانای دیگه صحبت کردن و نصیحت کردن میگه لیانا نباید گریه کنه جیغ بزنه باشههههه باید خانوووم باشه ها باز تو دستشویی تشریف داریم لیانا میگه...
30 شهريور 1394

ماسک..

میریم پارکینگ تا لیانا کمی بازی کنه دختر کوچولوی همسایه هم با مامانشون هستن و دختر کوچولو یه نقاب عروسکی دستشه مامانش تا مارو میبینه برای اینکه لیانا بهانه نقاب نکنه و دخترا باهم لج نکنن سریع قایمش میکنه بعد از کمی دختر کوچولو یادش میفته و نقابش. میخواد به مامانش اشاره میکنم اشکال نداره بهش بدین..لیانا تا میبینه میگه مامان چه ماسک قشنگی  و من تا حالا دارم فکر میکنم کلمه ماسک از کجا یاد گرفته چون تا حالا در موردش با هم حرف نزده بودیم... ...
28 شهريور 1394

کتاب

این کتابها از کرج برای لیانا خریدیم که البته مامان مهین زحمت کشیدن برای لیانا و کارن هرکدوم دوتا کتاب خریدن خیلی کتابهای خوبی هستن و مهترین حسنشون اینه که بچه رو خسته نمیکنه ولی یه کم برای لیانا زوده روی کتابها نوشته از چهارسالگی ولی تا جایی که به سن لیانا مربوط میشه باهم کار میکنیم این کتاب هم رنگ آمیزیه که ازتهران براش گرفتیم 360 تا تصویر برای رنگ ٱمیزی داره و با لیانا حسابی سرگرم هستیم اون مداد رنگیا هم تازه خریداری شدن چون لیانا خانوم مدادهای رنگیشو خونه مامان مهین معلوم نیست کجا گزاشته اینم جایزه از طرف مامان مهین برای خداحافظی لیانا با پوشک کیف به انتخاب لیانا و حتما چرخدار میخواست ...
21 شهريور 1394

این مدت که نبودیم...

اینقدر ننوشتم که نمیدونم از کجا شروع کنم از مهتمرین و بهترین اتفاق ماه مرداد این بود که لیانا جون برای همیشه با پوشک خدا حافظی کرد..27 مرداد ماه بود که یهو تصمیم گرفتم دوباره پوشک گرفتن از لیانارو امتحان کنم (شب قبل گفتگویی که با دوستان نی نی وبلاگی داشتم متوجه شدم از من صبورتر بودن در این مورد و به همین خاطر به خودم اومدم ) عزم خودمو جزم کردم که حداقل یک هفته ادامه بدیم..صبح که بیدار شد پوشکشو باز کردم گفتم دیگه نباید پوشک بشی و مرتب میبردمش سرپاش میکردم  تا اینکه بعد از سه ساعت چشممون به جمال ج ی ش کردن خانوم خانوما افتاد و کلی ذوقزده شدم لیانا هم اولش تعجب کرده بود که اینجوری ج ی ش میشه کرد چون قول جایزه بهش داده بودم بعد...
21 شهريور 1394

دوستت دارم مامان

دیروز 21 مرداد من قشنگترین جمله عمرم از زبون عزیزترین موجود دنیا شنیدم.. دیروز صبح از خواب بیدار شد بعد از خوردن صبحانه که اصولا غذای گرم هست رفت تو اتاق روی تخت ما..مرتب صدا میزد مامان بیا روی تخت ماشین بازی کنیم بهش گفتم مامانی اتاق گرمه بزار برم کولرو روشن کنم گفتم اصلا بیا بریم تو هال بازی کنیم صدای گریه و بیا بیا گفتنش بلند شد تا من دوباره پیشش برگشتم گفتم مامان جون من کلی کار دارم  بهم میگه دوستت دارم باز میگه آخه مامان من دوستت دارم  خدایا شنیدن این جمله از یه دخمل کوچولوی سی ماهه نهایت خوشبختی برای من بود چقدر ذوق کردم دخترم کم کم داره احساساتشو ابراز میکنه..خدایا به خاطر داشتن این وروجککک هزاران بار شکرت از علا...
22 مرداد 1394

سی ماهگی

سی ماهگی یعنی جملات بلند با کلمات قلمبه سلمبه  سی ماهگی یعنی بیدار شدن نصف شب و تعریف کردن خواب تعریف کردن از ستاره هایی که از پنجره داخل خونه اومدن سی ماهگی یعنی شونه کردن و خشک کردن موهای مامان بعد از حمام سی ماهگی یعنی شیرینی پختن با دستهای کوچولو سی ماهگی یعنی رویای مدرسه رفتن و خانوم معلم خیالیت سی ماهگی یعنی دفاع از حقت و مستقل شدنت سی ماهگی یعنی خنده های از ته دل موقع دیدن تام و جری سی ماهگی یعنی به کار بردن ضمیر تو برای مامان و ضمیر من برای خودت سی ماهگی یعنی خیال پردازیهای شیرین خلاصه کلام: سی ماهگی یعنی عشق عشق و فقط عشق ...
17 مرداد 1394

مریض شدن لیانا

هفته گذشته یاسر برای کاری مجبور شد یه شب ساری باشه و برای اولین بار من و لیانا تنها بودیم..عصر لیانارو پارک بردم که بهانه باباشو نگیره هوا گرم بود ولی لیانا هم مثل همیشه بازی نکرد دوست داشت روی نیمکتهای پارک بشینه و بازی بچه هارو ببینه..ازم بسکوییت خواست مواقعی که بیرون هستیم موقع خوردن خوراکی حتما حتما دست لیانارو با بطری ابی که تو کیفم دارم میشورم بس که ماشالا دستشو به همه جا میزنه..اونروز اب همراهم نبود و اب لیوانشو هم خورده بود بهش گفتم بیا بریم اول اب بخریم دستتو بشورم بعد خوراکی بخور گفته نههههه نمیام و الان باید بهم بسکوییت بدی اخه قبلش دستشو به کفشش زده بود هرچی میگفتم گوش نکرد و دیگه داشت غشغرق به پا میکرد منم دستشو با دستمال کاغذی...
12 مرداد 1394

لیانا و حمام

یه مدتیه که لیانارو باید به زور حمام ببرم به زور یعنی با کلی وعده وعید و موقع شستنش هم کلی گریه و داد و هوار راه میندازه ولی امروز با باباش حمام رفت خیلی هم شاد و خندون..الان هم خوابیده عروسک من     ...
2 مرداد 1394