لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

تولد بازی

لیانا چند روزی بود وقتی بابا میخواست سرکار بره میگفت تولد مبارک بگیر باشهههه..یه روز بابایی با یه کیک خونه اومد لیانا شمع فوت کرد و ما تولد مبارک براش خوندیم و لب به کیک هم نزد ...
2 مرداد 1394

بازی های لیانا

یکی از بازیهای مورد علاقه اینروزهای لیانا مامان بازیه..من نقش مهمون دارم لیانا میزبان برام تو فنجونهای خوشگلش چای میریزه من میخورم لیانا مییگه داغه ها یهو من باید جیغ بزنم بگم آخ سوختم و لیانا از خنده ریسه بره قربونت بشم مامان که از این بازی اینقدر لذت میبری یکی دیگه از بازیهای مورد علاقه اش خالی کردن کشوهای آشپزخونه و تبدیل کردن دستگیره و دم کنی به پتو و بالش عروسکهاشه کرده دخترمبا تخم آفتابگردون و کنجد کلی غذاهای خوشمزه برام درست ...
2 مرداد 1394

روزانه ها

لیانای من مونس و همدمم خیلی خیلی دوستت دارم..با بزرگ شدنت کم کم احساس میکنم یه پشتوانه عاطفی قوی دارم..امیدوارم همیشه سرحال و شاداب مثل این روزها باشی دختر قشنگم روز عید فطر دو ساعتی رو در ییلاق گذروندیم و سریع برگشتیم که خدارو شکر به موقع خونه اومدیم چون بعدش باروووون شدید و سیل آسایی به مدت دو شبانه روز شروع به باریدن کرد که توی این فصل خیلی بی سابقه بود که به شهرهای و روستاهای در مسیر رودخونه ها خیلی خیلی صدمه زد..روز دوم تعطیلات یکی دوساعت بارون بند اومد تصمیم گرفتیم ایران کتان بریم چون دخترم جوراب صورتی شبیه جوراب مامانشو میخواست.. کلی قسمت جورابهای بچه گانه با بابا زیر و رو کردیم تا تونستیم جوراب صورتی اندازه پای لیانا پیدا ...
2 مرداد 1394

پروِژه نفس گیر

  و ما همچنان به امید همکاریه لیانا برای موفقیت در پوشک گیری چشم دوخته اییم..لیانا خیلی مقاومت میکنه و جز پوشک جای دیگه دستشوی نمیکنه..یه جورایی میترسه از دستشوی کردن..بازم بیخیال شدیم چون لیانا واقعا آمادگیشو نداره و جز استرس و نگه داشتن ج ی ش چیزی برای دخترم نداشته یه روز ازصبح که لیانا بیدار شد رفتیم پایین توی پارکینگ بدون پوشک..با خودم اب و ابمیوه و چندتا شلوارک اضافی هم پایین اوردم عاقا ما تا ساعت یک ظهر تو پارکینگ پرسه میزدیم و هر یه ربع به لیانا یادآوری میکردم زمان ج ی ش البته نا گفته نماند ازش میپرسیدم ج ی ش داری باهم بریم بالا یا به من بگو..کلی هم اب ابمیوه و شیر خورد اما اصلااااا به روی مبارک نیورد هیچی دیگه تا ساعت دو و ...
23 تير 1394

لیانا و اولین فخر فروشی

لیانا سوار بر فیلی و داریم باهم به خرید میریم یه پسر کوچولو سمت دیگه خیابون با مامانش با ما هم مسیر هستن..لیانا تا چشمش به پسرک میفته که دستش تو دست مامانشه سریع چشماشمو خمار میکنه به من میگه مامان این چیه؟منم میگم این سه چرخه فیلی لیانا خانومه ...لیانا با همون حالت چشمهای خمار میگه فیلی خیلی نازه آبیه ولی نی نی نمیتونه بشینه اینجا  خنده ام گرفته بود از لحن صحبت کردنش و برام جالب بود این احساس لیانای 29 ماهه.. ...
23 تير 1394

پازل

فکر میکنم اکثر وسایل آموزشی برای رده های سنی لیانا استاندارد نیستن یعنی بنظرم خیلی خسته کننده و کسل کننده هستن.. اکثر پازل های موجود  اینقدر شلوغ و درهم برهم هستن که گاهی خودم گیج میشم چه برسه به بچه ایی به سن لیانا همیشه دوست داشتم پازل ساده خوشگل که واقعا بشه بهش فکر کرد برای لیانا تهیه کنم..دیروز بالاخر اون چیزی که دوست داشتم پیدا کردم و از دیروز تا حالا لیانا بیش از ده بار با ذوق داره پازل درست میکنه این هم پازل مکعبی که شش تا تصویر خوشگل میشه باهاش درست کرد بابا:لیانا برو مامان بهت بستنی بده من برم سرکار لیانا در حالیکه آویزون باباس میگه نه بستنی دندونمو خراب میکنه و محکم تر به بابایی میچسبه اینم لی...
17 تير 1394

کالسکه نی نی

دختر کوچولوی همسایه یه کالسکه برای عروسکش داره لیانا ذوقزده نگاهش میکنه ولی چیزی نمیگه..تو خونه داره بازی میکنه بدو یه کریر کوچولو مال عروسکش میاره نشون میده با ذوق میگه مامان منم کالسکه نی نی دارم بوسش میکنم میگم آره مامانی شما هم عروسکت داره..یکی دو روز دقت میکنم حین بازی با عروسکش که جناب کلاه قرمزی باشن داره شدید الحن صحبت میکنه که باید تو کالسکه بشینی و خطرناک راه بری..دیگه دلم طاقت نمیاره در اولین فرصت براش کالسکه نی نی میخرم..البته از قبل ازش قول میگیرم که این مال کلاه قرمزیه و یه موقع هوس نکنی توی کالسکه بشینی و از این صحبتها..لیانا هم تند تند میگه باشه..براش میخرم و کل مسیر تا خونه عزیز لیانا کلاه قرمزی تو کالسکه میزاره و راه میاد....
16 تير 1394

من نازم

لیانا بدو میاد بغلم با یه آرامش خاصی بهم میگه من نازم داره برای خودش بازی میکنه بدو میاد دستشو گردنم میندازه لبمو میبوسه میگه ای خداااااااا بهش میگیم لیانا میخواییم بریم خرید میگه بازار بریم میگم بله فروشگاه بریم گوشت بخریم میگه نهههه بابا بریم ایران کتان(فروشگاه لباس مورد علاقه لیانا) خترم از الان عشق خریده     ...
16 تير 1394

اولین روزهای تابستان

روزها سریع دارن میگذرن و ما هم درگیر روزمرگی ها اتفاق خاصی نیست جز اینکه لیانا روز به روز داره بزرگتر و شیرین تر میشه حرفای قلمبه سلمبه تحویلمون میده حرفای خودمون خیلی شیک بهمون برمیگردونه تا بهش میگم فلان کار بده نباید انجام بدی میگه دیگه دوستت ندارم گریه نکن کار بدی کردی حالا اصلا حرفاش ربطی به موضوع مورد بحث من باهاش نداره ولی خوب دیگه زودتر از خودم حرفامو به خودم میگه خیلی علاقه به رنگ آمیزی ژیدار کرده خیلی تمیز و مرتب رنگ میکنه بدون اینکه از خط بیرون بزنه..دیروز هم سر یه جریانی گریه افتاد بهش گفتم اگه گریه نکنی باهم میریم کتاب میخریم دخترم فوری ساکت شد مامانی هم جایزه حرف گوش کردن براش چهرتا کتاب رنگ آمیزی خرید روزه داری و...
4 تير 1394