لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

بدرقه بابایی

لیانا و باباش خیلی خیلی بهم وابسته هستند یعنی من بین اطرافیان که بچه هایی در رده سنی لیانا هستن همچین رابطه ایی ندیدم  یعنی بابایی همش چشمش به لیاناس و قربون صدقه اش میره و صد البته لیانا که چشماش برق دیگه ایی میزنه وقتی باباش در کنارشه ولی همچین وابستگیهایی مشکلات زیادی هم داره یکی اینکه هر موقع بابا میخوان سر کا یا دانشگاه برن اگه لیانا بیدار باشه  باید یه جوری من سعی کنم لیانارو سرگرم کنم با چیزی یا توی تختش بزارم بازیهای پر سر و صدا کنیم  گاهی به بهانه اب بازی حمام میبردمش مه جدیدا تا اسم اب بازیو بیاریم میدونه بابا میخوان برن اصلا راضی نمیشه ..اونم برای دو سه دقیقه چون فورا سراغ باباشو مگره و تا نیم ساعت گریههه...
12 ارديبهشت 1394

روزانه های بهاری

روزهای اردیبهشتی ما هم مثل روزهای دیگه آروم و بدون هیچ اتفاق خاصی مییگذره خدارو به خاطر این روزهای آروم و تکراری شکر میکنم خدایا این روزها هرچقدر تکراری باشن از نگاه عادی ولی در پس مطلب روزگارمون کلی عشق و تلاش و دوندگی هست روزهای به ظاهر آروم و روتین اما در عمق تلاش و بدو بدو..همسر که حسابی مشغول کار و درس حتی وقت خوابیدن نداره درسهاش هم سنگین و زیاد که احتیاج به مطالعه زیاد داره که شکر خدا با برنامه ریزی تونسته از پسشون بربیاد سعی میکنم ظهر نزارم لیانا بخوابه که شبها بابا به هزارتا درس و تحقیق و پروژه اش برسه ولی خیلی از مسولیتهارو هم من سعی میکنم انجام بدم مثل خرید و کارهای بانکی که اغلب سه نفره خرید رفتنمون فعلا تعطیله و من و دختری مسول...
4 ارديبهشت 1394

بازی و سرگرمی

چهارشنبه با لیانا رفتیم فروشگاه محصولات کانون فکری فرهنگی کودک و نوجوان  برای لیانا چندتا کتاب لگو و خمیر بازی گرفتم که خسابی عاشقشونه و باهاشون سرگرمه..خداروشکر درکش به حدی رسیده که خمیر بازی دهن نمیزاره..دیگه من و لیانا از بیشتر وقتمون صرف کتاب خوندن یا ساخت اشکال مختلف با لگو و خمیربازیه این کتابهای جدید لیانا چند روز پیش لیانا خانوم دو تا دنبل از دوران قبل از مادر شدنم که باشگاه میرفتم از داخل کمد پیدا کرد و مشغول بازی و نقاشی روی دنبل ها شد دیدم داره با خودش حین بازی حرف میزنه به دنبلها اشاره میکرد میگفت یکی مامانه یکی بابا   ...
4 ارديبهشت 1394

بهارانه

چند روز پیش یه خراش کوچولو روی پام بود لیانا با تعجب میگه مامان این چیه میگم زخم شده درد میکنه ,یه کم با تعجب نگاهش میکنه بعد میبوسه جای خراشو منم کلی میبوسم بغلش میکنم عشق میکنم از این محبت خالصانه دخترم, یه کم میره پی بازیش ولی باز دوباره میاد پیشم دستشو میزاره روی خراش میگه مامان تموم شد یعنی زخم خوب شده فدات بشم فرشته کوچولو که دستهات معجزه میکنه قربون اون قلب مهربونت که میخوایی خراش کوچولوی پای مامانو اینجوری درمان کنی عزیزکم خونه عزیز لیانا هستیم لیانا هی میره سراغ رو میزی جدیدشون و میخواد مهره و منجوقارو بکنه یواشکی.. چند بار بهش تذکر میدیم ولی همچنان کار خودشو میکنه دیگه من خیلی جدی بهش میگم دست نزن..با یه حالت خجالت میاد بغلم...
1 ارديبهشت 1394

نوروز1394

سال نو با تاخیر خدمت همه دوستان و عزیزانی که به وبلاگ ما میان با تاخیر تبریک میگم امیدوارم سال جدید همراه با سلامتی و موفقیت باشه برای همه 25 اسفند پدر و مادر عزیزم پیش ما اومدن و لیانا جون حسابی سرگرم بود صبح و عصر هم با مامانم بیرون میرفتیم و تدارک عید ووسایل سفره هفت سین میدیدیم لیانا دیگه عادت کرده بود همیشه بیرون باشیم..همزمان با سال تحویل بابای مهربون لیانا و همسر عزیز بنده تولدشونه که با درست کردن یه کیک تولدشو جشن گرفتیم مگه این خانوم خانوما مهلت داد سفره هفت سین تا سال تحویل وسط حال بشه همش دست میزد ما یکی یکی بر میداشتیم فقط موند حوض ماهی ها وقتی فسقل خانوم یکساعت به سال تحویل خوابید دوباره چیدیم مامانم اینا چون...
19 فروردين 1394

اسفند93

اسفند امسال یکی از سخترین ماههای زندگیو تجربه کردم چون لیانارو دقیقا دوهفته بعد از تولدش از شیر گرفتم 29 بهن..روزای اول خوب بود منم خوش و خرم برای همه تعریف میکردم که قورباغه از شیر گرفتن لیانارو قورت دادم و شکر خدا خیلی راحت بود هرچند گاهی فیلش یاد هندوتان میکرد و شیر میخواست ولی خیلی راحت با چیز دیگه سرگرمش میکردم و فراموش میکرد البته بابایی خیلی ناراحت بود میگفت بزار دخترم شیر بخوره تا خودش ترک کنه  دیگه بابای زیادی دلسوز بعید نیست ازش همچین تزهای فضایی بدن خلاصه یک هفته لیانا خانوم ما در ترک شیر به سر میبردن که جیغ و بهانه گیری و بیقراریهای لیانا خوشیه موفقیتو جلو چشمام له و لورده کرد..لیانارو تا حالا اینجور بیقرار ندیده بود...
11 فروردين 1394

مهمونهای عزیزمون

بلاخره 31 خرداد خاله مینا و مامان جون و بابا جون اومدن شمال پیش ما..لیانا از بدو ورودش حس مادرانه ایی به کارن پیدا کرده بود که بیا و ببین..دخترم بر خلاف تصورمون خیلی نسب به کارنی مهربون بود کارن براش نی نی بود و خودشو خیلی بزرگ احساس میکرد گوگولیه مامان..تمام اسباب بازیاشو به کارنی میداد شیشه شیر دهنش میزاشت پتو روش مینداخت خلاصه خیلی کمک حال خاله مینا تو بچه داری بود  البته گاهی هم یه کارایی میکرد مثلا کارن داشت برا خودش کیف میکرد پستونک میخورد لیانا به سرعت پستونک کارنو کش میرفت و خودش مشغول به خوردنش میشد  دیگه پدر جون همیشه پستونک لیانا که هیچ موقع استفاده نکردو آماده داشت که اگه لیانا قصد سرقت پستونک کارنو داشته باشه به لی...
11 تير 1393

لیانای دوازده دندونی و برنامه تنظیم خواب

ر وزها با سرعت باور نکردنی دارن از هم سبقت میگیرن و میگذرن و من شاهد بزرگ شدن و بالیدن دختر وچولوم هستم چند روزیه که لیانا چهار تا دندون آسیابش با هم در اومدن نه به طور کامل ولی نمایان شدن شاید یکی از عمده دلایل بیقراریهای شبانه دختر کوچولوم همین بوده باشه یک هفته پیش به طور جدی عزم خودمو جزم کردم ک خواب لیانا تنظیم کنم یعنی صبحها زود بیدارش کنم ظهر بیش از یک ساعت نزارم بخوابه دوستان عزیزم پیشنهادهای خوبی بهم دادن که خیلی مفید واقع شدن..روز اول یه کم صبح بیدار شدن براش سخت بود سل بود غرغر میکرد همون یه ربعی هم که واسه خودش بازی میکرد هم نمیکرد و همش بغلم بود ولی شبش بهتر یعنی یک شب خوابید روز دوم و سوم خیلی خوب بود خودش ساعت هشت و...
27 خرداد 1393

خداحافظ سال 92

  همیشه عاشق روزهای پایان سال بودم روزهای سراسر شور وحال پر از مشغله و کار..عاشق خونه تکونیش عاشق خرید کردناش اصلا هوا هم بوی دیگه ایی میده رنگ نور خورشید هم برام فرق داره پر از امید و زندگیه..امسال که لیانا خانوم سیزده ما هه هم تو دست وپای ما میچرخه و کارامونو بیشتر کرده..هنوز نتونستم کامل خونه تکونی کنم جز برای لیانا خرید دیگه ایی هم انجام ندادم..مگه ماه کوچولوی خونه ما میزاره خرید کنیم وقتی مراکز خرید میریم نه تو کالسکه میشینه نه حاضر میشه بغل ما باشه فقط دوست داره بدو بدو کنه الان دوبار به قصد خرید رفتیم ولی لیانا جون نزاشته.. دخترم خیلی شیرین شده کلی کارهای جدید انجام میده همش باید مواظبش باشم خدای نکرده چیز خطرناکی بر نداره.عا...
12 اسفند 1392