لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

سفرنامه 1

دوم شهریور ماه راهی تهران شدیم خونه خاله مینا رفتیم برای دیدن هلنا کوچولو   حدودا یک هفته ایی مهمان خاله جان بودیم و لیانا و کارن تا آنجایی که توانستن شیطنت کردن بعضی کارها و رفتاراشون خیلی بامزه و شیرین بود ولی قسمت خسته کننده بیشتر بود همه رو با کارهاشون کلافه کردن  بعد از یک هفته همگی کوچ کردیم منزل مامان مهین ..و شیطنت های این دو تا مضاعف ادامه پیدا کرد..کلا خاطراتی جز دعوا و بدو بدو از این سفر یادم نمیاد  لیانا و کارن در حالی که همدیگه ارو خیلی دوست داشتن ولی گاهی دست یه یقه هم میشدن بیشتر وقتها هم شهربازی و یا خانه بازی میبردیمشون در جهت کم کردن شیطنت در خانه هلنا هم قربونش بشم که همش اویزان خاله مینا بود ود ...
1 مهر 1395

عزیزم خیلی سریع داری بزرگ میشی

لیانای من خیلی داری با سرعت بزرگ میشی مادرجان امون بده از لحظه لحظه این دوران لذت ببرم احساس میکنم لذت امروز به اندازه ی امروز نمیبرم و زود فردا میاد و من در حسرت دیروز میمونم  هرچند که فردا شیرین تر از امروزه   بازم مثل همیشه دلم برای این دوران تنگ میشه دست خودم هم نیست گاهی که از دست لیانا خیلی عصبی میشم یاد مطلبی میفتم که نوشته بود روزی میرسه که خونه شما برای همیشه تمیز و مرتبه ولی قدر این دوران و شلوغی بچه هارو باید دونست و من سریع کنترل خودمو به دست میارم. لیانا جون بعضی وقتها دلم همون لج کردنا و یک دندگیهای هجده ماهگیتو میخواد الان  که با صحبت کردن قانع میشی افسوس میخورم چرا ارزو میکردم حرف گوش کن بشی و بفهمی...
1 شهريور 1395

من قهرمان ایرانم

با شروع بازیهای المپیک حسابی سرگرم شدیم هرچند که تا تونستم حرص خوردم از مدال نیوردن ایران از اونجایی که لیانا عاشق رنگ آبیه طرفدار ورزشکارا با لباسهای آبی هم بود مـثلا موقع مسابقات کشتی بهش میگفتم اونی که لباسش قرمزه مال ماس ایرانههههه (دخترم هنوز تصوری از ایران و مازندران و کلا تقسیمات کشوری نداره فقط کرجو بلده ) کلی هم براش توضیح میدادم ایران چیه و شامل شهرهای مختلف میشه ولی لیانا میگفت نههههه آبی خوبه دعا میکنم آبی ببره هرموقع هم لباس ورزشکارای ما قرمز بود و لیانا دعا میکرد آبی ببره دقیقا ورزشکار رقیب با لباس آبی برنده میشد موقع مسابقات کشتی دیدم فایده نداره راستی راستی دعاهای دخترجون داره براورده میشه وقتی ایرانیا لبا...
1 شهريور 1395

رنگ بازی

چند روزی هوا به شدت گرم شده بود و باید بازیها و سرگرمیهای خونگیدو بیشتر میکردیم چون واقعا بیرون بردن لیانا تو این گرما امکان نداشت. برای اولین بار برای لیانا رنگ انگشتی خریدیم بنظرم نقاشی کردن با این رنگا یه کم سخته و زیاد برام جالب نیومد ولی در عوض لیانا کلی کیف کرد چون خودمونو نقاشی کردیم یه حسن این رنگ بازی این بود که لیانا یادگرفت از ترکیب رنگ قرمز و زرد رنگ نارنجی و از ترکیب رنگ آبی و زرد رنگ سبز به دست میا د ...
1 شهريور 1395

آبی آسمونی آبی

به لیانا قول دادم اگه ناخن هاشو نجوه و بزاره بلند بشن براش لاک میخرم..کلا با لاک هم مخالفم ولی فعلا برای از سر انداختن عادت بد ناخن جویدن مجبورم بپذیرم... به لیانا میگک لاک چه رنگی بخرم؟ لیانا:آبی آسمونی آبی دقیقا همین رنگو میخواد آبی آسمونی آبی یعنی اون آبی آخرش خیلی مهمه حتما باید باشه آخه دختر قشنگم چقدر آبی دوست داری فدات بشم.. شنیده بودیم روحیات و اخلاقیات و شباهتهای ظاهری ارثی هست ولی دیگه اینجوری مثل من و بابا عاشق رنگ آبی باشی جالبه. ...
16 مرداد 1395

شاغل بشم یا نه؟

جدیدا بهم یه کاری پیشنهاد داده شد که ساعت کاری خیلی خوبی داشت و مربوط به رشته تحصیلیم هم میشد و خودم هم خیلی دوست داشتم که حتی برای مدتی تجربه کنم .بعد از کلی بررسی و بالا و پایین کردن همه جوانب با کمال میل انصراف دادم.نتونستم لیانارو از محیط امن خونه و مهر مادری هرچند برای هفت ساعت باشه محروم کنم..اول اینکه مهد کودک خوب که انتظارات بهداشتی منو براورده کنه پیدا نکردم دوم اینکه از خانواده خودم هم دورم و نمیتونم ازشون کمک بخوام در نگهداری لیانا سوم اینکه بابا یاسر هم از صبح تا شب بیرون از خونه هستن وواقعا نمیتونه در موارد خاص و احتمالی از لیانا نگهداری کنه چهارم اینکه مادربزرگ پدری لیانا با وجود اینکه با روی باز لیانا رو برای اون چند ساعت نگه...
16 مرداد 1395

روز گل دخترا

چقدر خوبه مناسبتهای قشنگ تو تقویم داریم روز مادر روز پدر روز عشق و...یکی از قشنگترین مناسبتها روز دختر اصلا حس قشنگی داره که به دخترای ناز هدیه بدیم ستایششون کنیم این دردانه های زندگیمونو ...د روز خاصی هم  واسه  گل پسرا تعیین کنن جاش تو تقویممون خالیه روز پسر به مناسبت روز دختر به لیانا گفتم اروز روز شماس و میخواییم برات هدیه بخریم  چی دوست داری؟ لیانا:آدمک من و یاسر بعد از کلی فکر و توضیحات لیانا متوجه شدیم دخترمون آدم آهنی میخواد فرصت نشد براش بخریم ولی حتما به زودی بهش هدیه میدیم ...
16 مرداد 1395

تولد یک فرشته

مصادف با تولد حضرت معصومه و روز عزیز گل دخترا هلنا کوچولوی ما هم دنیا اومد ولیانا جون هم دخترخاله دار شد البته به قول خود لیانا خواهردار شد عزیز دل خاله خوش اومدی خیلی خیلی خوشحالم که به خانواده ما اضافه شدی و خواهرم طعم شیرین دختر دار شدن چشیده البته ناگفته نماند که کارن جون برای من جایگاه خودش و شیرینی خودشو داره به خصوص که ما برادر نداشتیم و تجربه پسر داشتن نداشتیم قدمهای مردونه اش به خانواده ما روزگارمونو خیلی متفاوت و رنگی کرد لیانا از اول صبح پا ب پای من از روند دنیا اومدن هلنا گزارش میگرفت و مرتب سوال میکرد هلنا دنیا مومد (اومد) خیلی استرس داشتم و اضطراب تا فسقل خاله دنیا بیاد انشالا به زودی عازم میشیم دیدن هلنا جون...
16 مرداد 1395

بدون عنوان

جمعه ایی که گذشت دعوت شدیم بهویلا از طرف عمو مرتضی و عمه بهاره وبهترین قسمت مهمونی شنا در استخر رو باز ویلا بود که خیلی بهمون چسبید البته بیشتر مامان مرجان و بابا یاسر کیف کردن صبح تاظهر ظهر تا عصر عصر تا شب در حال شنا بودیم  لیانا گلی ما هم هرچند که خوش بهش گذشت ولی میگفت شنا بلد نیستم نمیخوام تو آب بیام هرچند با ترفندهای مختلف میکشوندیمش تو آب ولی خالی از غر زدنهای لیانا خانوم هم نبود...   ...
5 مرداد 1395

میخوام دنبال مامان خودم بگردم

لیانا چند روز پیش دست به وسایلی میزد که الان دقیقا یادم نیست چی بودن ..بهش میگم بزارشون سرجاش اینا اسباب بازی نیستن ..در حالیکه چشماشو برام گرد میکنه بهم میگه تو مامان من نیستی اصلا میخوام دنبال مامان خودم بگردم(برگرفته از دیالوگ یک کارتون ژاپنی )...منم گفتم باشه عزیزم اون وسایلو سرجاش بزار بعدا برو دنبال مامانت بگرد   ...
5 مرداد 1395