لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

خرابکاری 94

خوب تا جایی نوشتم که  لیانا خانوم با دستهای کوچولوش بهم در درست کردن سبزه های هفت سین کمک کرد ولی دو روز بعد کوزه ها توسط لیانا افتادن و خلاصه به هرترتیبی بود جونه هارو چسبوندیم به کوزه ها یکی دو روز گذشت یعنی تقریبا 27 اسفند حین بازی کردن باز به میز برخورد کرد و محتویات میز که شمال کوزه های نازنین و یه ظرف سبزه دیگه بود خورد خاکشیر شدن حالا سه روز تا سال تحویل مونده و من همیشه معتقدم باید با دستهای خودمون سبزه سبز کنیم البته این اعتقاد از مادربزرگ مرحوم بهم منتقل شده..هیچی دیگه نشستم از حرصم به سبزه های پخش و پلا قهقه زدم  حالا لیانا نارحته که اینجوری شده و از خنده های من عصبی شده میگه چرا میخندی خنده نداره میگم مادرجان چیکار کنم...
21 فروردين 1395

نرم نرمک میرسد اینک بهار

امسال دخترم با دستهای کوچولوش در 22 اسفند سبزه عید درست کرد...  هرچند که دو روز بعد در حین بازی به کوزه ها برخورد کرد و  یکی از کوزه ها شکست و سبزه ها از کوزه جدا شدن ولی با هر زحمتی بود باز روبراهشون کردیم   چیزی تا اومدن بهار نمونده صدای قدمهاش داره میاد خرامان خرامان  با عشوه داره میاد امشب سالگرد ازدواجمون بود هفت ساله شدیم     بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش ...
26 اسفند 1394

گیسو کمون2

دو سه شبی هست  وقتی یاسر از سرکار میاد میریم خریدای عید انجام میدیم این وسط هم لیانا خانوم هر شب باید یه وسیله متفرقه خریداری کنن  چند شب پیش یه اسب انتخاب کرد ولی راضیش کردم که مناسب خرید نیست و جنس خوبی نداره ..فردا صبحش از خواب بیدار شد شاااااکی که چرا اسبی که من انتخاب کردم سرجاش گذاشتی  یاسر هم بهش قول داد که حتما برات میخریم و شما نگران نباش بالام جان (جدیدا یاسر هرچی بنده رشته میکنم به پنبه تبدیل میکنن ) شب موقع خرید اول غرفه اسباب بازی رفتیم یاسر هم زیاد خوشش نیومد ولی چون قول داده بود چاره جز خرید نبود تا اینکه چشم مامی به  یه اسب شاخدار ناز افتاد  لیانا هم خوشش اومد و خریدیم . .موهای رنگی ی...
20 اسفند 1394

خجالتی

چند وقتیه خصوصیات اخلاقی لیانا تغییر کرده یا بهتر بگم یه اخلاق نه چندان خوشایند از دید من و یاسر پیدا کرده و اون خجالتی شدن.. خیلی فکرمو مشغول کرده فعلا دارم در مورد برخورد درست تحقیق میکنم..کلا لیانا بچه درون گرایی هست ولی نه تا حدی که خونه پدر و مادربزرگش خجالت بکشه و توی جمع قایم بشه همش هم بهم میچسبه حالا بعد از دو سه ساعت که یخش باز میشه و کمی شیرین زبونی کنه و کسی خوشش بیاد از حرفاش و بخنده به شدت عصبانی میشه و میگه بگو نخنده بهم اصلا حرف من خنده نداشت خیلی باهاش صحبت میکنیم که اگر کسی به رفتار و حرفات خندید شمارو مسخره نمیکنه بلکه از حرکت شما خوشش اومده مفهوم مسخره کردن اشتباه براش جا افتاده ضمن اینکه ما تا الان اصلا نه مس...
9 اسفند 1394

اسفند ماه دوستداشتنی

در مورد اینکه اسفند خیلی ماه خوبیه و همه عاشقشن شکی نیست و برای من هم بهترین ماه سال خیلی خیلی دوسش دارم اصلا انگاری عید من همین اسفند ماهه من و یاسر خیلی دوست داریم سفر بریم و یاسر هم چند باری پیشنهاد سفرهای سه چهار روزه رو داد ولی خوب فعلا شرایطشو نداریم کار و درس یاسر  خیلی فشرده اس و مجال هیچی بهش نمیده ولی در عوضش اخر هفته ها پیکنیکهای چند ساعته امون به روال همیشگی پا برجا هست کلی هم بدو بدو و بپر بپر میکنیم هر کی رد میشه مطمنا میگه اینا خیلی خوشحالن..یه نمونه اش اینکه مامان جان با تمام قدرت میپره و بابا جون ازش در فرم های مختلف عکس میگیره  بعدش هم غش غش به عکسا میخندیم یا برعکس پدر جان حرکات رزمی جامانده...
9 اسفند 1394

برف بازی..سالگرد عقد

تقریبا دهه سوم بهمن سرما و برف اکثر جاهارو فراگرفته بود خاله مینا عکسایی از کارن در حین تماشای بارش برف فرستادن و همچنین از تلویزیون بارها برف بازی بچه ارو دختر کوچولو دید و مدام میگفت دستکش بپوشم بریم برف بازی.. 21 بهمن که مصادف با نهمین سالگرد عقدمون بود یاسر زودتر از سرکار اومد و سه تایی رفتیم ارتفاعات مازندران روستاهای ییلاقی که هم دخترم برف ببینه هم در سالگرد عقدمون یادی کنیم از ایام نامزدی که اینجاها زیاد میرفتیم ناهار بیرون خوردیم و پیش به سوی دهکده توریستی لاویج دستکش های لیانا خونه جا موند ولی بازم کلی برف بازی کرد و سرد شدن دستاش اذیتش نمیکرد عاشقانه های مادر و دختری بیشتر از نیم ساعت نتو...
9 اسفند 1394

تولدت مبارک عزیزم

پنجشنبه تولد سه سالگی لیانابا نیمچه تمی از کیتی برگذار کردیم  از قبل تصمیم گرفته بودم  ساده برگذار کنم بدون هرگونه استرسی هرچند که دوسال گذشته هم کار زیادی برای دختر عزیزم انجام نداده بودم ولی امسال فقط دوست داشتم به لیانا و خودمون خوش بگذره خیلی راحت باشه. مامان مهین و بابا جلیل هم علیرغم میلشون نیومدن یعنی خودم هم مایل به اومدنشون نبودم چون لیانا وابسته اشون میشد و موقع رفتنشون لیانا تا چند روز ناراحتی میکرد همگی ترجیح دادیم برای سه چهر روز خاطر عزیز لیانا آزرده نشه در عوض منتظریم عید پیشمون بیان هرچند که زحمت کشیدن و هدایای خودشونو با پست فرستادن همچنین خاله مینا که به خاطر نی نی تو راهی نتونستن برای سومین سال تولد لی...
26 بهمن 1394

آخرین لحظات دو سالگی

لیانای نازنینم آخرین ساعتهای دوسالگی دارن سپری میشن و شما داری وارد سه سالگی میشی حس عجیب و غریبی دارم عزیزم الان ساعت از دو نیمه شب گذشته و شما آروم کنار من خوابیدی..مامان داره سه سال پیش این موقع رو مرور میکنه خیلی روزهای شاد و هیجان انگیزی بود لحظه شماری میکردم ببینمت  عزیزکم..دلتنگ دوسالگیت میشم همونجور که دلتنگ یک سالگیت شدم چون تکرار نشدنی هستن واین دلتنگم میکنه ولی لحظه شماری میکنم سالهای پیش رو ...عاشقتم دختر مهربون و رویایی من   پینوشت:فرخنده جون کم نظیری دوست خوبم..واقعا پیام تبریکتو دیدم غافلگیر شدم..ممنون از مهربونتیت عزیزم.
15 بهمن 1394

گیسو کمون

ژست های لیانا بعد از بستن موهاش دیدنی بود خیلی ذوق میکنه موهاشو میتونه از پشت ببنده ..تند تند فیگور برای عکس میگرفت تا برای مامامن مهین و خاله مینا بفرستم ببینن دخترمون موهاش بلند شده خدا جونم موهای دختر کوچولوی من بلند و  پرپشت کن چون خیلی دوست داره موهاش بلند باشه   ...
25 دی 1394

دنیای قشنگ لیانا

لیانا جونم جدیدا عاشق لباس عروس شده همش میگه مامان من یه لباس عروس بزرگ میخوام  منم میگفتم چشم دختر خوشگلم برات میخرم .دیروز رفتیم خرید کنیم توی راه میگه مامان سفید بزرگ بخری ها میگم چی میگه سفید میگم چی سفید؟میگه سفید دیگه  میگم خوب اینجا چی دیدی که سفیده؟ ماشین سفید بخریم میگه نههه کفش سفید بزرگ کفش سفید بزرگ یعنی کفش سفید پاشنه دار میگه چشم دختر نازم حتما با لباس عروس برات کفش پاشنه دار سفید میخرم.(جابه که لبانا مامانی داره که اهل پوشیدن کفش پاشنه دار نیست ) نشسته بغلم و داریم مادر و دختر باهم گپ میزنیم یهو به ذهنم میرسه  ببینم تصورش از خواهر داشتن یا برادر داشتن چیه  بهش میگم  لیانا جون دوست داری داد...
25 دی 1394