لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

لیانا

مامان:لیانا باید گوشت و برنج باهم بخوری اچون دیگه از خوراکی خوشمزه بعد از ناهار خبری نیست لیانا:باشه مامان صرب کن(صبر) یه ذره برنج بخورم بعد گوشت میخورم مامان:گوشت باید بخوری که قوی بشی در حالیکه یه سر سوزن گوشت تو دهنش میزاره میگه نه مامان دلم درد میگیره گوشت بخورم باید بعد بریم پیش آقای دکترهاااااااااااااا هفته پیش لیانا مریض شد خیلی بد بود هنوز افسردگی مریضی لیانا باهام هست یک هفته هیچی نمیخورد و بالا میورد هنوز هم میترسه که غذا بخوره و همش یادآوری میکنه که دلش درد میگیره..معلوم نبود سرما خوردگیه یا ویروس شب و روزای سختی گذروندیم ...احساس مادر بد بودن داشتم که چرا من مادرش هستم و اینجوری مریض شده با تمام مراقبتها و ...
25 دی 1394

خوابهای پارچه ایی

لیانا صبحها که از خواب بیدار میشه شروع میکنه به تعریف خوابهایی که دیده لیانا: درخت کوچولو بهم اخم کرد مامان من: چرا عزیزم؟ درخت کوچولورو دعوا میکنم لیانا:نه مامان درخت کوچولو خوبه دوسش دارم مامان:ببین هر موقع بیرون میری برگ درختهای کوچولورو میکنی به خاطر این تو خواب بهت اخم کرده درخت کوچولو نتیجه اینکه  دیگه بیرون میریم لیانا برگ درختهای کوچولو نمیکنه بهش یاد آوری میکنم تو خواب درخت کوچولو بهش اخم کرده سریع منصرف میشه  لیانا:مامان آقای سیبیلو بزنیمش مامان:خواب دیدی دخترم؟؟کسی جرات نداره دختر منو دعوا کنه میزنمششششش لیانا:نه مامان آقای سیبیلو خوبه گناه داره سه تایی ر...
17 دی 1394

35 ماهگی

لیانا جونم امروز 15 دی ماه سی و پنج ماهه شد.مبارک باشه عزیز دلم خیلی خیلی دوستت دارم امید مادر چیزی تا سه ساله شدنت نمونده ماه کوچولوی من هر روز صبح که ازخواب بیدار میشه سریع بساط دفتر و مداد رنگیاشو  پهن میکنه و شروع میکنه به نقاشی کشیدن بیشتر وقتها هم من باید پیشش بشینم و نقاشی بکشم  کتاب میخونیم  توپ بازی میکنیم  و خیلی هم توی کارها به شیوه خودش بهم کمک میکنه علاقه زیادی به رقصیدن پیدا کرده هفته پیش جشن عقد عمه بهاره  تا پاسی از شب مشغول پایکوبی بود اصلا هم خجالت نمیکشید در جمع برقصه برخلاف همیشه ...جدیدا  تا میخواییم بریم بیرون یا خرید میگه مامان بریم عروسی  لباس عروسی بزرگ سفید با ...
16 دی 1394

یک روز در مهد کودک

یه مهدکودک تقریبا نزدیک خونمون هر موقع من و لیانا بیرون میرفتیم  با اینکه لیانا خیلی کوچولو بود همیشه دست و پا میزد که به نقاشیهای دیوار مهد دست بزنه کم کم که بزرگتر شد حداقل پنج دقیه می ایستادیم و از نقاشیهای روی دیوار براش داستان کوتاه تعریف میکردم   یک بار هم رفتیم محیطشو دیدیم ولی چون لیانا اون موقع دو ساله و زیر سه سال بود شرایط ثبت نام نداشت تا اینکه امروز برای خرید رفتیم بیرون از مقابل مهد رد شدیم لیانا گفت مامان بریم مهدکودک درس بخونیم  گفتم ببینم شرایطش و محیطش چه جوریه حداقل روز یدوساعت بیاد تو جمع بچه ها باشه ..مدیر و مربی خیلی خوش برخوردی داشت و لیانا خیلی راحت رفت پیش بچه ها و شروع به نقاشی کردن و بازی باه...
6 دی 1394

خاطرات بچگی

یه جمعه آفتابی خیلی قشنگ سه تایی رفتیم بیرون اول به عیادت پدر یزرگ بابا یاسر رفتیم که آنژیو کرده بودن خونه پدربزرگ قدیمی به سبک خانه های شمال با یه باغ بسیار بزرگه یاسر خیلی خاطره تو این خونه و باغ داره کلی یاد گذشته ها کرد بعدش هم از لیانا عکس گرفتیم که یادگاری بمونه از نسل سوم پدربزرگ و مادربزرگ  که تو این خونه و باغ هم اومده و از درخت پرتغال هم پرتغال چیده بعد از خونه پدر بزرگ راهی شهر کتاب شدیم و برای دخترم کتاب خریدیم که خیلی خیلی دوسشون داره و هر روز میخونیم به خصوص سه تا کتاب شعر که نویسنده اشون اقای مصطفی رحماندوست هست و بسیار مورد علاقه لیانا   ...
6 دی 1394

یلدا 94

یلدای امسال هم رفتیم خونه عزیز جون چون جشن یلدایی عمه جون بود خیلی خوش گذشت و شلوغ بود مخصوصا اینکه موسیقی زنده  هم بود  موقع رفتن لیانا خانوم حاضر نشدن لباسی که براش آماده کرده بودم بپوشن و همون لباسی که پارسال یلدا پوشیده بود انتخاب کرد که خیلی هم براش کوتاه شده  ما هم برای اینکه خلق و خوی خانوم در مهمانی بهم نخوره سر تسلیم فرود آوردیم  خیلی با بچه ها بازی کرد و بهش خوش گذشت ولی خانوم حاضر نشدن کنار سفره یلدا عکس بگیرن..آخر شب هم با گرفتن فال حافظ توسط یاسر کلی خوش گذروندیم جالب اینکه فال هر کسی با نیتش یکی بود  یه کم ناراحتم که چرا یه سفره یلدای کوچیک تو خونه خودمون ننداختم  حالا انش الا سال دیگه حتما تد...
6 دی 1394

پونزده روز آرامش مطلق

دوازده آذر مامان مهین مهربون اومدن پیش ما خیلی بهمون خوش گذشت لیانا که حسابی کیف کرد خیل با مامامن مهین باز یمیکرد و سرگرم بود 15 روز بودن مامان  حال و هوای خاصی بهمون داده بود لیانا که اصلا منو تحویل نمیگرفت همش مامان مهین میبرد تو اتاق در و هم میبست گوشی مامان مهین هم مینداخت بیرون که خدای نکرده مامانم یه لحظه از توجهش به لیانا خانوم کم نشه بدتر اینکه منم راه نمیداد میگفت برو غذا درست کن  حتی به مامان مهین پیشنهاد میداد خودمون بیرون بریم مامامن مرجان نیاد  یه سری برای کاری من زودتر بیرون رفتم ابعد انجام کار با مامان و لیانا جایی قرار گذاشتم لیانا تا منو از دور دید روشو برگردوند یعنی منو ندیده بهش نزدیک میشدم  میگفت خو...
5 دی 1394

دوست کوچولوی مادر

سه هفته میشه که نمیزارم لیانا ظهرها بخوابه بنابراین شبها نهایت تا نه دیگه میخوابه هرچند که عصر خیلی خسته میشه و گاهی بداخلاق و غرغرو ولی خوابش به طرز شگفت انگیزی تنظیم شده و عالییی صبح هم ساعت فیزیولوژیک بدنش دختر کوچولورو راس ساعت هشت بیدار میکنه این خیلی خوبه و خوشحالم که بالاخره به این مرحله رسیدیم ولی یه سختی کوچولوش اینه که لیانا ظهر نمیخوابه من هیچ وقتی برای خودم در طول روز ندارم و اینکه همش باید بازی و خلاقیت جدید داشته باشم برای سرگرم کردن فسقل خانوم..کتاب خوندن و نقاشی که همیشه به راهه خاله بازی عروسک بازی ورزش و بدو بدو در این خونه فسقلی هم که بماند آرایشگاه بازی و دکترز بازی هم که همچنین ...شیرین ترین قسمت ماجرای روزانه ما وقتی ه...
1 آذر 1394

کتاب

مجموعه کتابهای قصه های جنگل بیست جلد هست که برای لیانا یازده جلد موجود گرفتم ..مهارتهای زندگی اجتماعی و تعاملات در قالب داستان آموزش میده که لیانا دوست داره چهار جلد هم از داستانهای برگزیده جهان گرفتم که دوتاش جالب نبود یعنی انگار داستانو خود مترجم بی سرانجام به پایان رسونده دوتا از داستانهاش خودم در دوران کودکی کتاباشو داشتم به این خاطر خریدم ولی متاسفانه سر و ته ندارن خودم برای لیانا داستان جدید خلق میکنم با نتیجه گیری اخلاقی در مورد اون دوتا کتاب و ما هر روز داریم کتابهای جدید دوره میکنیم لیانا هم یه دور توضیح میده برام نمیدونم مترجم چرا داستان قشنگ شلغم بزرگ و گیسو طلایی و سه خرس اینجوری ترجمه کرده ...
1 آذر 1394

خرید آنلاین کتاب کودک

دقیقا عین همین عبارت تو گوگل سرچ کردم و یکی از سایتهای برتر خرید آنلاین کتاب کودک سایت ه... بود که معرفی کرد..یه مدتی من و لیانا تا اونجایی که پاهای من و حوصله لیانا توی فیلی نشستن به مدت طولانی یاری میکرد تمام کتاب فروشیهارو رفتیم وتا جایی که کتاب مناسب داشتن به سن لیانا خریدیم ولی دیگه جدیدا کتابا برام تکراری بود یا اینکه اصلا مفید نبودن بهشون میگفتم کتاب جدید نیوردین میگن همینارو هم کسی نمیخره خوب بله دیگه همینه که  توی آمار کتابخوانی در صدر جدول دنیا هستیم  خوب بگذریم از این آمار نجومیمون...شهر کتاب هم دور هست و حتما نیاز به ماشین داره و با مشغله های کاری و درسی یاسر خیلی وقت میشه نتونستم سر بزنم..دیگه مثل ای کی یو...
26 آبان 1394