لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

یک روز ما

صبح امروز چهارم اردیبهشت لیانا از خواب بیدار شد بعد از خوردن صبحانه باهم رفتیم بیرون برای خرید بهش قول دادم بعد از خرید و انجام کارها میریم پارک چون پارک توی مسیرمون هست..بعد از برگشتن از خرید رفتیم پارک لیانا حسابی بازی کرد یه‌مدتیه خیلی در مورد زنبورها سوال میکنه که کدوماشون نیش میزنن چرا نیش میزنن و چه حور عسل درست میکنن و... این روزها به خاطر فصل بهار زنبور هم زیاد شده،توی پارک حین بازی یه زنبور دید که روی یک گل نشست کمی نگاهش کردیم و بهش توضیح دادم شهد گلهارو برای تولید عسل میخوره،لیانا میگفت مامان این زنبور خوبیه چون نیش نداره ببین نیش نداره  لیانا در حال رصد حرکات زنبور قرار بود ...
5 ارديبهشت 1396

روزهای اردیبهشتی

هوای عالی اردیبهشت باعث شده من و لیانا رویه دو سه ماه گذشته رو کناربزاریم و بیشتر پیاده روی کنیم بیرون بریم  بازی کنیم...به خاطر سرما و بارندگی بیشتر روزا خونه نشین بودیم .بیشتر بعد از ظهرها لیانا دوچرخه سواری میکنه..امروز بعد از ظهر بعد از دوچرخه سواری حسابی باهم بدو بدو کردیم  لیانا انرژیش حسابی تخلیه شد شب هم زودتر از  همیشه خوابید. برای روزهای آینده امون یه سری برنامه ریزی کردیم , مثلا یکیش اینه که از مغازه دایی یاسر مقداری گل سفالگری تهیه کنیم و من و لیانا بریم تو کار سفال  یکی دیگه اینکه با لیانا باشگاه ورزشی ثبت نام کنیم پیشنهاد یاسر ورزش رزمیه  عضو کتابخونه بشیم البته من هستم ولی خوب خیلی سال میگذره و ...
4 ارديبهشت 1396

اسفند 95

اسفند ماه دوستداشتنی من به خرید و تدارک برای استقبال از سال 96 گذشت...تصمیم گرفته بودم کارهامو کم کم از اول اسفند ماه شروع کنم که مثل پارسال دقیقه نود نشم روزهای اول اسفند تا پانزدهم تقریبا خونه تکانی به پایان رسید..امسال از پانزدهم گندم سبز کردم وبیست اسفند هم بذر شاهی که فقط یه گندم خوب شد و شاهی هم خیلی زود اقدام کردم تا سر سال تحویل دیگه درختی شده بود با کمک لیانا هم تم سفره هفت سین که خروس بود درست کردیم لیانا هم حسابی چند روزی سرگرم بود. بهش قول داده بودم که تخم مرغهای پلاستیکی میخریم و حاجی فیروز باهاش درست میکنیم که هر روز یاداوری میکرد که بریم بخریم ..که هرسری یادمون میرفت و اخر یه روز به سال تحویل  خریدیم و درست کرد...
30 فروردين 1396

باربی

توی خرید اسباب بازی  تا اونجایی که در توانمون بوده براش فراهم کردیم وسعی کردیم با در نظر گرفتن کیفیت خوب به چیزی که علاقه نشون داده و خوب نیاز به بازی کردن داشته براش بخریم البته  در حدی که نه عادت بشه هرچی برداره ولی اکثر مواقع هرچی دوست داشته خریدیم براش به جز عروسک باربی که من زیاد خوشم نمیومد و زیاد در موردش خوندم از جنبه روانشناسی و  تاثیرش در نگاه کودک ..خوب لیانا دست بچه های دوست وفامیل میدید و خیلی هم دوست داشت یه مدتی مقاومت کردم و سعی کردم قانع بشه که اینا عروسکهایی هستن که شبیه بچه ها نیستن و بیشتر به مامان بچه ها شباهت دارن و تو میخوایی بچه داشته باشی و این مامانه و ....ولی لیانا باز بعد یه مدت میگفت من مث عروسکس ...
1 اسفند 1395

لیانا و نوشتن

مدتی لیانا خیلی به نوشتن علاقه نشون میداد توی دفترش خیلی منظم و به ترتیب خطوط کج و معوج مینوشت میگفت من مشق مینویسم..یه روز بهش گفتم میخوایی یاد بگیر یمثل ما بنویسی گفت آره مامان یادم بده دیدم خیلی ذوق نشون داد..از حرف آ شروع کردم نوشتم بعدش هم با هم کلامتی که حرف آ داخلشون بود تمرین کردیم و صداهارو تمرین کردیم بعدش هم ب بهش گفتم که نقطه پایین داره..در روز خیلی کوتاه وقت میزاشتیم..آب یاد گرفته نان بابا ..تاب و توپ و پا هم میشناسه ولی فعلا نوشتن اون سه کلمه و اسم خودش کاملا یاد گرفت..فقط در حد آشنای حروف بر حسب علاقه شدید خودش گاهی در روز یادآوری میکنم براش. البته از قبل کلمات مامان.دریا.اسم من و باباش هم میتونه تشخیص بده ولی نوشتنشون ب...
1 اسفند 1395

نقاشی ها

نقاشی های لیانا اینروزا همشون بر اساس احساسات درونیش شده مثلا اتفاقی که در روز براش میفته سریع به تصویر میکشه مثلا باکسی قهر میکنه یا جایی میریم اونروز به تصویر میکشه که طبیعتا هم شادی توی نقاشی هاش هست هم غم البته غم به معنی واقعی نه مثلا از چیزی یا کسی دلخور باشه نقاشیشو میکشه .. منم زیر نقاشیهاش داستان اون نقاشی که خودش برا تعریف میکنه و میگه ماجرا چیه مینویسم که بعدها نقاشیاشو میبینیم بدونیم ماجرا چی بوده توی این نقاشی نکته قابل توجه اینه که داره بارون میاد و اون دختر کوچولو که لیانا هست دهنشو باز کرده داره بارون میخوره کاری که خود لیانا گاهی زیر بارون انجام میده والبته مامان مرجان در عنفوان کودکی انجام میداد. در این...
1 اسفند 1395

تولد چهارسالگی

پانزدهم بهمن لیانا ی عزیز ما چهار ساله شدن مامان مهین یه هفته زودتر پیش ما اومدن و قرار بود اخر هفته خاله مینا و بابا جلیل هم برای تولد بیان که متاسفانه برف و کولاک تمام برنامه هارو بهم ریخت و نهایت تولد لیانا بادون حضورشون برگزار کردیم.تولدش هم مث پارسال به صرف عصرانه با حضور نپمادرجونها و عمه ها برگزار شد به لیانا هم خوش گذشت.. از چند ماه قبل تصمیم گرفتم برا یتولدش گلهای کاغذی درست کنم که دقیقا یک ماه قبل تولد دست به کار شدم دلم میخواست امسال به مهمانها یادگاری از جشن تولد 4 سالگی لیانا بدم که عکسش گزینه خوبی بود سه چهار روز قبل تولدش با کمک مامان مهین یه اتلیه خونگی راه انداختیم و از گلهای کاغذی که برای جشن اماده کرده بودم به عنوان...
27 بهمن 1395