لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

یک روز در مهد کودک

یه مهدکودک تقریبا نزدیک خونمون هر موقع من و لیانا بیرون میرفتیم  با اینکه لیانا خیلی کوچولو بود همیشه دست و پا میزد که به نقاشیهای دیوار مهد دست بزنه کم کم که بزرگتر شد حداقل پنج دقیه می ایستادیم و از نقاشیهای روی دیوار براش داستان کوتاه تعریف میکردم   یک بار هم رفتیم محیطشو دیدیم ولی چون لیانا اون موقع دو ساله و زیر سه سال بود شرایط ثبت نام نداشت تا اینکه امروز برای خرید رفتیم بیرون از مقابل مهد رد شدیم لیانا گفت مامان بریم مهدکودک درس بخونیم  گفتم ببینم شرایطش و محیطش چه جوریه حداقل روز یدوساعت بیاد تو جمع بچه ها باشه ..مدیر و مربی خیلی خوش برخوردی داشت و لیانا خیلی راحت رفت پیش بچه ها و شروع به نقاشی کردن و بازی باه...
6 دی 1394

خاطرات بچگی

یه جمعه آفتابی خیلی قشنگ سه تایی رفتیم بیرون اول به عیادت پدر یزرگ بابا یاسر رفتیم که آنژیو کرده بودن خونه پدربزرگ قدیمی به سبک خانه های شمال با یه باغ بسیار بزرگه یاسر خیلی خاطره تو این خونه و باغ داره کلی یاد گذشته ها کرد بعدش هم از لیانا عکس گرفتیم که یادگاری بمونه از نسل سوم پدربزرگ و مادربزرگ  که تو این خونه و باغ هم اومده و از درخت پرتغال هم پرتغال چیده بعد از خونه پدر بزرگ راهی شهر کتاب شدیم و برای دخترم کتاب خریدیم که خیلی خیلی دوسشون داره و هر روز میخونیم به خصوص سه تا کتاب شعر که نویسنده اشون اقای مصطفی رحماندوست هست و بسیار مورد علاقه لیانا   ...
6 دی 1394

یلدا 94

یلدای امسال هم رفتیم خونه عزیز جون چون جشن یلدایی عمه جون بود خیلی خوش گذشت و شلوغ بود مخصوصا اینکه موسیقی زنده  هم بود  موقع رفتن لیانا خانوم حاضر نشدن لباسی که براش آماده کرده بودم بپوشن و همون لباسی که پارسال یلدا پوشیده بود انتخاب کرد که خیلی هم براش کوتاه شده  ما هم برای اینکه خلق و خوی خانوم در مهمانی بهم نخوره سر تسلیم فرود آوردیم  خیلی با بچه ها بازی کرد و بهش خوش گذشت ولی خانوم حاضر نشدن کنار سفره یلدا عکس بگیرن..آخر شب هم با گرفتن فال حافظ توسط یاسر کلی خوش گذروندیم جالب اینکه فال هر کسی با نیتش یکی بود  یه کم ناراحتم که چرا یه سفره یلدای کوچیک تو خونه خودمون ننداختم  حالا انش الا سال دیگه حتما تد...
6 دی 1394

پونزده روز آرامش مطلق

دوازده آذر مامان مهین مهربون اومدن پیش ما خیلی بهمون خوش گذشت لیانا که حسابی کیف کرد خیل با مامامن مهین باز یمیکرد و سرگرم بود 15 روز بودن مامان  حال و هوای خاصی بهمون داده بود لیانا که اصلا منو تحویل نمیگرفت همش مامان مهین میبرد تو اتاق در و هم میبست گوشی مامان مهین هم مینداخت بیرون که خدای نکرده مامانم یه لحظه از توجهش به لیانا خانوم کم نشه بدتر اینکه منم راه نمیداد میگفت برو غذا درست کن  حتی به مامان مهین پیشنهاد میداد خودمون بیرون بریم مامامن مرجان نیاد  یه سری برای کاری من زودتر بیرون رفتم ابعد انجام کار با مامان و لیانا جایی قرار گذاشتم لیانا تا منو از دور دید روشو برگردوند یعنی منو ندیده بهش نزدیک میشدم  میگفت خو...
5 دی 1394

دوست کوچولوی مادر

سه هفته میشه که نمیزارم لیانا ظهرها بخوابه بنابراین شبها نهایت تا نه دیگه میخوابه هرچند که عصر خیلی خسته میشه و گاهی بداخلاق و غرغرو ولی خوابش به طرز شگفت انگیزی تنظیم شده و عالییی صبح هم ساعت فیزیولوژیک بدنش دختر کوچولورو راس ساعت هشت بیدار میکنه این خیلی خوبه و خوشحالم که بالاخره به این مرحله رسیدیم ولی یه سختی کوچولوش اینه که لیانا ظهر نمیخوابه من هیچ وقتی برای خودم در طول روز ندارم و اینکه همش باید بازی و خلاقیت جدید داشته باشم برای سرگرم کردن فسقل خانوم..کتاب خوندن و نقاشی که همیشه به راهه خاله بازی عروسک بازی ورزش و بدو بدو در این خونه فسقلی هم که بماند آرایشگاه بازی و دکترز بازی هم که همچنین ...شیرین ترین قسمت ماجرای روزانه ما وقتی ه...
1 آذر 1394

کتاب

مجموعه کتابهای قصه های جنگل بیست جلد هست که برای لیانا یازده جلد موجود گرفتم ..مهارتهای زندگی اجتماعی و تعاملات در قالب داستان آموزش میده که لیانا دوست داره چهار جلد هم از داستانهای برگزیده جهان گرفتم که دوتاش جالب نبود یعنی انگار داستانو خود مترجم بی سرانجام به پایان رسونده دوتا از داستانهاش خودم در دوران کودکی کتاباشو داشتم به این خاطر خریدم ولی متاسفانه سر و ته ندارن خودم برای لیانا داستان جدید خلق میکنم با نتیجه گیری اخلاقی در مورد اون دوتا کتاب و ما هر روز داریم کتابهای جدید دوره میکنیم لیانا هم یه دور توضیح میده برام نمیدونم مترجم چرا داستان قشنگ شلغم بزرگ و گیسو طلایی و سه خرس اینجوری ترجمه کرده ...
1 آذر 1394

خرید آنلاین کتاب کودک

دقیقا عین همین عبارت تو گوگل سرچ کردم و یکی از سایتهای برتر خرید آنلاین کتاب کودک سایت ه... بود که معرفی کرد..یه مدتی من و لیانا تا اونجایی که پاهای من و حوصله لیانا توی فیلی نشستن به مدت طولانی یاری میکرد تمام کتاب فروشیهارو رفتیم وتا جایی که کتاب مناسب داشتن به سن لیانا خریدیم ولی دیگه جدیدا کتابا برام تکراری بود یا اینکه اصلا مفید نبودن بهشون میگفتم کتاب جدید نیوردین میگن همینارو هم کسی نمیخره خوب بله دیگه همینه که  توی آمار کتابخوانی در صدر جدول دنیا هستیم  خوب بگذریم از این آمار نجومیمون...شهر کتاب هم دور هست و حتما نیاز به ماشین داره و با مشغله های کاری و درسی یاسر خیلی وقت میشه نتونستم سر بزنم..دیگه مثل ای کی یو...
26 آبان 1394

مهمانی پاگشا

جمعه شب عمه بهاره لیانا و آقای داماد رو دعوت کردیم برای شام در اصل پاگشا کردیم..از روز قبل  دسرهارو حاضر کردم داشتم ژله رنگین کمان درست میکردم ردیف اول ژله البالو ریختم توی لیوانهای جداگانه لیانا تا در یخچال باز میشد میگفت من ژله میخوام میگفتم چشم مادر بزار ببنده بهت میدم زود آقای پدر وارد میدان میشد بده بچم حالا یکیشو بخوره میگفتم بزارید رنگهای دیگه هم ریخته بشه میدم که هیچی طبق معمول من تسلیم شدم و لیوان اول در مرحله اول ژله ریزون از دور توسط لیانا خارج شد برای مرحله بعد هم ما این دردسر وداشتیم ژله دوم هم از دور خارج شد بقیه اش گذاشتم برای صبح جمعه درست کنم ...صبح که از خواب بیدار شد گفتم بیا میخواییم صبحانه بخوریم گفت نه من ژله میخو...
23 آبان 1394

سی و سه ماهگی

جمعه پانزدهم آبان لیانا جان مادر سی و سه ماهه شد سی و سه ماهگی که دیگه از غر زدن های الکی و لجبازیها و بهانه گیریها خبری نیست سی و سه ماهگی که نشون میده لیانا وارد یه مرحله جدید از رشد و تغییرات اخلاقی البته مثبت شده انشالا که مستدام باشه این رفتارهای خانومانه گل دختر مامان..اینروزا تا ازش چیزی میخوام خیلی شیرین و نمکی میگه چشم مامان جونم خیلی حرف گوش کن شده دیگه از لجبازیها و قلدریهای ماه های پیش خبری نیست به مناسبت سی و سه ماهگی و همچنین ارسال مدرک اصلیم از طرف دانشگاه (اینقدر نرفتم بگیرم که خودشون مرحمت کردن برام فرستادن ) ناهار مهمان آقای پدر بودیم بابا به لیانا میگه دخترم شما چی میل دارید لیانا هم خیلی شیک میگه من مرغ نمی...
18 آبان 1394